نادیانادیا، تا این لحظه: 13 سال و 8 ماه و 19 روز سن داره

نادیا امید زندگی ما

روز شمار آغاز مدرسه- اولین جلسه مدرسه

چهارشنبه گذشته اولین جلسه مدرسه نادیا بود. مرخصی گرفتم و به مدرسه رفتم . لوازمی رو که لیست داده بودند و از قبل تهیه کرده بودم رو تحویل دادم و برای جلسه به طبقه بالا رفتم. سه تا کلاس اول دارند با نام باران. نادیا در باران سه هستش و کلاسشون هم هیجده نفره ست. خوشبختانه معلمشون هم همون معلمی هست که مدنظرم بود و اولیای سال گذشته بسیار ازش راضی بودند. یک خانوم جوان و زیبا و بسیار پرانرژی که هفت سال هم سابقه تدریس کلاس اول رو داره. ابتدا مدیر مدرسه دقایقی رو در مورد چارت سازمانی و بخشهای مختلفی که دارند صحبت کرد و بعد معلمشون در مورد نحوه تدریس و کارهایی که مادران لازمه انجام بدهند صحبت کرد. در مورد کتابها و دفترها و وسایلی که باید به ...
27 شهريور 1395

یگانه دخترم، بهانه زندگی من

چه چیزی تو عمق چشاته که من یک نگاه تو رو به یه دنیا نمیدم که بعد از تماشای چشمای تو از زمین و زمان عاشقانه بریدم تو با کل رویای من اومدی تا تو سی سالگی باورم زیرو رو شه که زیباترین خط شعرای من از تماشای چشم تو هر شب شروع شه اومدی تا بره فصل دیوونگی شدی آرامش کل این زندگی با تو هر ثانیه عاشقانست برام آرزوهامو از کی بجز تو بخوام اومدی تا بره فصل دیوونگی شدی آرامش کل این زندگی با تو هر ثانیه عاشقانست برام آرزوهامو از کی بجز تو بخوام +++++++ دلم از تماشای چشمای تو یه حسی مثل پرگرفتن گرفت چشمای تو تا پیش چشم...
16 شهريور 1395

روز شمار آغاز مدرسه - خرید وسایل مدرسه

دیروز بعد از کلاس همراه مامانی و نادیا رفتیم شهر کتاب برای خرید وسایل مدرسه. البته هنوز مدرسه اعلام نکرده که دقیقا چه چیزهایی لازم دارند ولی چون بن خرید داشتم و آخرین مهلت خرید بود دیروز رفتیم و خرده ریزهای لازم برای نادیا خانوم رو خریدیم. نادیا از خریدن این وسایل کلی ذوق کرد. امیدوارم که در این راه همیشه موفق وشاد باشی عزیزم. البته سرکلاس هم چون کلاسش با مربی جدید آغاز میشد مربی قبلی یک بسته مداد رنگی و پاکن و مداد و چسب و برچسب به نادیا جایزه داد که نازبانوی من هم کلی بخاطرش خوشحال شد. هفته قبل که جشنواره عروسکی بود و چون چهارشنبه مامانی تهران وقت دکتر داشت بعد از اتمام کارمون رفتیم خونه عمو بهروز و شب اونجا موندیم و روز پنجشنبه...
14 شهريور 1395

جشن تولد شش سالگی نادیا خانوم

هفته پیش که هفته تولد نادیا خانوم بود تمام سعی خودم رو کردم که به دخترم خوش بگذره .دوشنبه هفته پیش بخاطر برگزاری جشن چله تابستان در مهد اداره، نادیا رو با خودم به اداره بردم. نمیدونم به چه علتی ولی صبح تو اداره کمی دچار تهوع شد ولی به عشق آب بازی سرحال شد و بعد ساعت 10 به همراه نادیا و پریسا جون  همکارم رفتیم به مهد . مامان باباها به همراه بچه ها حسابی با تفنگ آب پاش و .. با هم آب بازی کردن و همدیگه رو خیس کردند. خیلی خوب بود و حسابی به نادیا خوش گذشت . موش آب کشیده شده بود . لباسهاش رو عوض کردم و موقع اومدن به همراه باران کلی اصرار کردند که تو مهد بمونه . منم که از خدا خواسته با خوشحالی موافقت کردم. عصری که اومدم دنبالش حسابی خو...
30 مرداد 1395

ششمین سالگرد تولدت مبارک عشق من

دختر نازنینم عزیزترینم شش سال پیش صبح همچون چهارشنبه ای گرم و لطیف با اضطرابی شیرین راهی شدم تا تو عشق زیبایم رو بعد از چهل و یک هفته انتظار در آغوش بگیرم و ده دقیقه مانده به ظهر ، تو عسل شیرینم چشم به این دنیا گشودی. نگاه زیبای تو قشنگترین لحظه عمر من بود و برای همیشه خواهد ماند. روزی که نام زیبای مادر بر من نهاده شد و عشق و امید در دل من زنده شد. از لحظه ای که تو در وجود من شکل گرفتی معنای عشق رو با تمام وجود درک کردم. من عشق رو با تو شناختم شیرینم. عشقی ابدی و پایان ناپذیر. لبخند تو شیرین ترین لحظه و ناب ترین خوشی هاست برای من، و غم تو زجرآورترین ...
27 مرداد 1395

خاطرات - سفر اروپا- میلان

ظهر روز هشتم در شهر میلان بودیم. میلان بر خلاف رم شهری شیک و تمیز و مدرن بود . ایستگاه مرکزی قطار تا هتل تنها پنج دقیقه راه بود . هتلمون یک هتل چهار ستاره بسیار تمیز و در موقعیت مکانی بسیار خوبی قرار داشت. همین که به هتل رسیدیم چون سفر با قطار بسیار راحت بود اصلا احساس خستگی نمیکردیم. ساک ها رو گذاشتیم و برای دیدن شهر بعد از خرید یک بلیط مترو یک روزه از هتل خارج شدیم. ابتدا به رستورانی در نزدیکی هتل رفتیم و سفارش پیتزا دادیم. نادیا که خیلی دوست نداشت و به زور یک برش خورد. بعد هم برای دیدن کلیسای معروف میلان به نام دومئو با مترو  به ایستگاه مربوطه رفتیم. این کلیسا معماری فوق العاده ای داشت و واقعا دیدنی بود . در جلوی کلیسا پر از کبوتر ب...
28 تير 1395

خاطرات- سفر اروپا- رم

ظهر روز پنجم سفر ما در فرودگاه رم بودیم . مردم ایتالیا برخلاف فرانسوی ها (که بسیار خشک و سرد بودند) خیلی خونگرم و همینطور خیلی شوخ طبع بودند. در مسیر خروج یک راهنما ما رو هدایت کرد که چگونه خودمون رو به هتل برسونیم بهترین راه استفاده از ونهایی بود که ما رو راحت به هتل میرسوندن قیمتش از مترو کمی گرونتر بود ولی باتوجه به حمل ساکها و.... انتخاب مناسبتری بود. ساعت دو دیگه در هتل بودیم . هتلمون یک هتل چهارستاره بود که از نظر تمیزی و نزدیکی به مترو و همینطور ایستگاه قطار بسیار در مکان خوبی قرار داشت. رزرویشن هتل نیز بسیار خوش اخلاق و شوخ طبع بود. بعد از صرف نهار و کمی استراحت و رفع خستگی عصر از هتل بیرون زدیم . کلسئوم در نزدیکی هتل بود و پیاده...
27 تير 1395

خاطرات- سفر اروپا- پاریس (2)

صبح روز سوم اول بلیط موزه لوور رو برای روز بعد از هتل خریدیم که دیگه مجبور نباشیم تو صف طولانی موزه معطل بشیم. و بعد برای دیدن کلیسای نوتردام راهی شدیم . و بعد از خرید بلیط یک روزه  با مترو  خودمون رو به کلیسای نوتردام رسوندیم. در محوطه بیرونی کلیسا که پر از کبوتر بود نادیا کلی دنبالشون کرد. اینقدر که این کبوتران از انسانها ترسی نداشتند بخاطر مهربونی آدمهای اطرافشون  هر چی سمتشون میدوید اصلا پرواز نمیکردند گویی پرواز یادشون رفته بود. نمای خارجی و همینطور فضای داخلی کلیسا بسیار باعظمت با طاقی بسیار بلند بود. این کلیسا همش آدم رو یاد داستان گوژپشت نوتردام می ندازه. در کلیسا دفتر بزرگی بود که هرکسی میخواست  درخواستش رو از خد...
27 تير 1395

خاطرات- سفر اروپا- پاریس (1)

دیروز بعد از یک سفر یازده روز به کشورهای فرانسه و ایتالیا ساعت چهار صبح به خونه برگشتیم. روزهای خوبی بود در کنار گل دخترمون. چهار شب پاریس، سه شب رم و سه شب میلان. دو سه  هفته مونده به عید تصمیم گرفتیم که یه مسافرت به اروپا داشته باشیم. تحقیق و تفحص رو با پرسیدن از چندتا آژانس شروع کردیم . اینکه دقیقا  کجاها بریم و چه مدارکی لازم هست و... رو فهمیدیم و شروع به اقدام کردیم . دیدیم که بهترین زمان تعطیلات عید فطر و تعطیلی قبل از اون هست و بهترین روش از نظر هزینه و اختیار عمل این هست که خودمون اقدام کنیم و نه از طریق تور و آژانس. خلاصه وقت سفارت رو گرفتیم و بعد از کلی جمع و جور کردن مدارک و برنامه ریزی های لازم و انتخاب هتل و پ...
20 تير 1395

جشن فارغ التحصیلی از پیش دبستان

گل دختر من دیگه دوره پیش دبستان و  مهد رو به پایان رسوند و حالا قدم در راه علم و دانش میگذاره و قلب من رو هم به همراه خودش میبره. هر روز مستقل تر میشه و وابستگی هاش کمتر. هرچند که این مسئله از طرفی باعث شادی و غرور منه ولی غمی هم به همراه داره که انکار ناپذیره. امیدورام که در این راه موفق باشی عزیزم و همینطور که هر روز شاهد شکوفایی و بالندگی تو هستیم ما هم در کنار تو رشد کنیم. روز پنجشنبه  بیست و هفتم جشن فارغ اتحصیلی از پیش دبستان رو مهد نادیا در تالار قلم برگزار کرد. مراسم از ساعت هشت و نیم شروع میشد که ما با یک ساعت تاخیر رسیدیم. در حیاط غرفه هایی رو برای بچه ها در نظر گرفته بودند برای اجرای نقاشی ، آشپزی ، تئاتر و بازی . ...
29 خرداد 1395