نادیانادیا، تا این لحظه: 13 سال و 8 ماه و 24 روز سن داره

نادیا امید زندگی ما

جشن فارغ التحصیلی از پیش دبستان

1395/3/29 12:54
نویسنده : مامان
1,471 بازدید
اشتراک گذاری

گل دختر من دیگه دوره پیش دبستان و  مهد رو به پایان رسوند و حالا قدم در راه علم و دانش میگذاره و قلب من رو هم به همراه خودش میبره. هر روز مستقل تر میشه و وابستگی هاش کمتر. هرچند که این مسئله از طرفی باعث شادی و غرور منه ولی غمی هم به همراه داره که انکار ناپذیره.

امیدورام که در این راه موفق باشی عزیزم و همینطور که هر روز شاهد شکوفایی و بالندگی تو هستیم ما هم در کنار تو رشد کنیم.

روز پنجشنبه  بیست و هفتم جشن فارغ اتحصیلی از پیش دبستان رو مهد نادیا در تالار قلم برگزار کرد. مراسم از ساعت هشت و نیم شروع میشد که ما با یک ساعت تاخیر رسیدیم. در حیاط غرفه هایی رو برای بچه ها در نظر گرفته بودند برای اجرای نقاشی ، آشپزی ، تئاتر و بازی . وقتی که ما رسیدیم برنامه بازی عمو مهدی مربی بازی بچه ها بود که یک بازی گروهی برای بچه ها و مامان باباها ترتیب داده بود. نادیا تا رسید وارد حلقه دوستانش شد و در جمع بازی قرار گرفت . بعد مربی از باباها یا مامانها میخواست که بیان وسط و هر کدوم  یه حرکت انجام بدن و بقیه اون حرکت رو تکرار کنند. همسر محترم  هم رفت و نادیا کلی از حرکات باباش ذوق کرد.  بعد هم رفتیم به غرفه آشپزی و نادیا یه گلوله خوراکی درست کرد که خودش هم لب نزد . بعد هم غرفه شاهنامه خوانی که مربیشون سربند پهلوانی براش درست کرد با نوشته آگاه . در اونجا عکسهای فعالیتهایی که در مهد برای درست کردن سیمرغ بصورت گروهی بچه ها انجام داده بودند وجود داشت که خیلی کار قشنگی شده بود. بعد هم رفتیم به داخل سالن و  نمایشگاهی از کارهای بچه ها در طول سال بود و ما بسیار از دیدنش لذت بردیم و پکیج های فعالیتهای نادیا رو برداشتیم.

در پایان هم کلیپ بسیار زیبایی رو که از بچه ها در مهد ساخته بودند برای مامان و باباها پخش کردند. عالی بود و اشک من رو درآورد. و بعد مدیریت مهد لوح پایان نامه اشون رو  که بر روی تخته شاسی زده بودند به همراه یک شاخ گل دونه دونه با خوندن نام بچه ها بهشون داد . بعد هم با اشک و آرزوی موفقیت بچه ها رو بدرقه کرد. بعد از گرفتن چند تا عکس رفتیم حیاط و چون ما دیر اومده بودیم و تئاتر رو از دست داده بودیم خاله الهه مهربون دوباره تئاتر رو برای بچه ها اجرا کرد. و بعد  هم راهی خونه شدیم.

دختر قشنگم امیدوارم همیشه شاهد شادی و خنده های زیبات باشم که این برای من از همه چیز ارزشمندتره.

تو مایه افتخار و مباهات مایی عزیزم بوس. پروردگار بزرگ همیشه و در همه حال پشت و پناهت باشه.محبتمحبت

عسل مامان در جشن فارغ التحصیلی در کنار مربی های مهربونش

موفق باشی همیشه زیبای منمحبت

پسندها (1)

نظرات (1)

مریم مامان آیدا
31 خرداد 95 10:46
سلام مصی عزززززززززززیزززززم دلم برات تنگ شده بود ای جان دخترم میره مدرسه کاش میشد بچه ها مدرسه نرن گناه دارن خیلی عزیزم دخمل کوچولوی ما چقدر زووود بزرگ شده چقدر زمان زود میگذره مصی پس عکساش کجاست؟ دلم براش تنگ شده عکساشو بزار حتما ----------- سلام عزیزم ممنونم منم دلم برات تنگ شده بود خیلی وقت خبر نداشتم ازت گاهی عکسهای پروفایلت رو نگاه میکنم عکس آیدا جون رو. ببوسش سرم شلوغه اصلا وقت نمیکنم عکسهاش رو جدا کردم ولی وقت نکردم بزارم حتما میزارم راست میگی مدرسه رفتن اونم با مقنعه و .. تو این سن اذیت میشن طفلی ها