نادیانادیا، تا این لحظه: 13 سال و 8 ماه و 4 روز سن داره

نادیا امید زندگی ما

خلاقیت

دیروز عسل مامان یک کاردستی بسیار زیبا درست کرد. خودش از توی کمد یه بسته دستمال سفره و دو تا از تکه پارچه های لباسهای قدیمی که من برای گردگیری کنار گذاشته بودم برداشته و به من میگه میخوام باهاشون کاردستی درست کنم . بعد هم رفته تو اتاقش و سبد وسایل کاردستی رو برداشته و در اتاق رو بسته و شروع به کار کرده. بعد از اتمام کارش رفتم تو اتاقش دیدم یک کلاژ زیبا بر روی دستمال سفره از ترکیب تکه پارچه ها و کاغذ رنگی و مقوا و نقاشی خودش درست کرده. و بعد هم هدیه اش داد به من. قربونت بره مامان با این کاردستی قشنگت   این هم از کلاژ زیبای نازبانوی من ...
8 تير 1394

اولین نوشته های مفهوم نادیا خانوم

نادیا خانوم ما دو سه هفته پیش اولین نوشته های مفهوم رو خودش به تنهایی نوشت. اعداد رو از یک تا پنج نوشت بدون اینکه کسی یادش داده باشه . چون من  به هیچ وجه هیچگونه عجله ای برای آموزش خوندن  و نوشتن به گل دخترم ندارم و بهمین خاطر هیچوقت برای آموزشش حتی نوشتن اسمش هم هیچگونه تلاشی نکردم و خوشبختانه مهدکودکی هم که انتخاب کرده ام چنین روالی نداره .البته یه مدتیه که کلا خیلی دوست داره بنویسه. اما چند هفته پیش دیدم روی یک تقویم  کوچیک داره یه چیزهایی مینویسه . بعد هم صدام کرد که مامان ببین چی نوشتم. دیدم اعداد رو از یک تا پنج نوشته . به پنج هم میگفت اون که شکل کوهه پنج هست ( البته قبلا هم یکبار گفته بود (با عرض پوزش) پنج ...
16 خرداد 1394

کارهای هنری

یکسری از کارهای هنری خوشگل من. این وبلاگهای آپلود عکس که بدرد نخورن . یا آپلود نمیشه یا اگر هم که بشه دو روز میمونه بعد بسته میشه. حالا یکسری از کارهای هنری دختر با استعدادم رو همراه با عکس خودش اینجا میذارم. هزارررررررررررررر ماشالله نادیا خانوم و اولین مجسمه خمیری - الاگلنگ   نادیا خانوم در حال رنگ کردن اولین گلدون سفالی   نادیا خانوم  در حال نقاشی : برگ رو  چلندوش بعد بازش کرد و صافش کرد و گفت : سفره ماهی شد و من بهش گفتم حالا با هاش چاپ بزن و زد و گفت: سفره ماهی عکس پایین هم که گفت : کلاغه . و بعد هم قسمتهای مختلفش رو نشون داد: این نوکشه ، این پاهاشه ، این هم مَمَشه  ...
25 مرداد 1391

اولین مجسمه خمیری

نادیا خانوم من دیروز اولین مجسمه خمیری خودش به تنهایی و با ذهن خلاق خودش درست کرد. دیروز براش یک بسته خمیر جدید خریدم. آخه خانوم خانومای ما وقتی رنگهای خمیر با هم قاطی میشن دیگه دوست نداره باهاشون بازی کنه. همین که رسیدیم خونه شروع کرد باهاشون بازی کردن.  این خمیرها که خودشون بصورت لوله های باریک باریک بودن . یک خمیر لوله نارنجی گذاشته بود و دو تا تیکه خمیر آبی رو گذاشته بود دو طرفش و اومد و به ما نشون داد و گفت :‌ الاکلنگ درست کردم. یعنی فوق العاده بود. کاملاً شبیه به الاکلنگ . این هم عکسش. قربون این دختر باهوشم برم من. موقع شام خوردن بود. بهت میگفتم وقتی شامم رو خوردم میام باهم خمیر بازی کنیم. وقتی سفره رو جمع کردیم...
15 مرداد 1391

خاطرات

دختر باهوش من دیگه بیشتر رنگها رو مشناسه . جالبه که رنگ آبی رو که زودتر از همه یاد گرفتی از هم تفکیک می کنی مثلاً آبی ، سرمه ای و .. اعداد رو از یک تا هفت پشت سر هم میگی. و گاهی هم وسطاش یا آخرش یک آفرین و دست هم برای خودت میزنی عزیزم. راستی به کتاب هم میگی تیتاب مثلاً میگی: تیتاب بوخونم و شروع میکنی به ورق زدن دیروز هم که با دایی ها رفتیم پارک نزدیک خونه و کلی توی پارک بازی کردی.
24 تير 1391

خاطرات - اولین کوهنوردی

ستاره بی همتای زندگی من دیگه با کارهات از ما دل می بری. روز پنجشنبه دیرتر از معمول اومدم خونه، حسابی مامانی رو کچل کردی. و همش میگفتی مامان دونم (جونم) ، مامان عزیزم و... دیروز  هم  من روی تخت دراز کشیده بودم  و تو پیش بابا بودی و داشت بهت آب میداد. بعد تو شیشه آب رو از بابا گرفتی و گفتی میخوام برای مامان ببرم. و اومدی پیش من  و گفتی مامان بیا آب بخور. قربون اون مهربونی هات عزیزم. تو ماشین هم نشسته بودی دیدم داری برای خودت میخوندی : دختر منی، خوشگل منی ، جیدر(جیگر) منی. همون چیزهایی که من برات می خونم رو برای خودت میخوندی خوشگل من روز جمعه هم که برای اولین بار شما بردیم کوه (دربند). که ای کاش که نمیرفتیم. مردم د...
3 تير 1391

خاطرات

دختر قشنگم بعضی مواقع هنگام ممه خوردن شیطونیت گل میکنه، با شیطنت میخندی و ژست گاز گرفتن رو به خودت میگیری و گاهی هم یک دفعه گاز میگیری و میخندی. دیروز هم همین کار رو کردی و بعد هم من گفتم حالا که گازش گرفتی قهر میکنه و دیگه بیرون نمیاد. تو هم هی گفتی ممه ممه و شروع کردی الکی گریه کردن ، یعنی ادای گریه کردن رو در میوردی شیطونک من. دستت رو گذاشتی رو چشمات و میگفتی اِم اِممممممم . خیلی شیطون بلایی دخملی   ...
3 بهمن 1390

خاطرات

دیروز داشتم عکسهای موبایلم رو میرختم رو کامپیوتر این عکست رو دیدم . مال 28 مهر ماهه و تو 14 ماهت شده بود.دلم نیومد نذارمش اینجا.آخه خیلی بامزه است همیشه اول غذای تو رو میدم و بعد برای اینکه یک کمی هم بازی بازی با ما غذا بخوری ، سفره رو روی زمین میندازم تا تو هم کنارمون بشینی و یک چیزی بخوری. تا کاسه ماست رو گذاشتم و رفتم بشقابها رو بیارم . دیدم که بله خانم طلای ما کاسه رو چپ کردم و با انگشت داره از روی زمین میخوره. تازه به ببعی هم میده . جدیداً هم که یاد گرفتی تا بهت میگم مثلاً فلان کار رو نکن یک پشت چشمی برای ما نازک میکنی و رو برمیگردونی که خدا میدونننننننننننه    خوشگل من به گوجه میگه اوجی و وقتی که میبینیش...
12 دی 1390

اولین نقاشی

دختر قشنگم پریروز اولین نقاشی رو در زندگیت در سن ١٥ ماهگی کشیدی. پاستل گچی های مامان رو برداشتی و حسابی هم خودت و لپات رو خط خطی کردی و هم کاغذ رو خطی خطی کردی. حتماً اولین نقاشیت رو اسکن میکنم و برات نگه میدارم عزیزم.     اینجا دیگه داری روی صورتت هم نقاشی میکنی عزیز دلم اینجا هم داری میگی اوفففففففف و کف دستت رو فوت میکنی . فدای اون ادا و اصولات بشم مَممممن   ...
12 دی 1390
1