نادیانادیا، تا این لحظه: 13 سال و 8 ماه و 24 روز سن داره

نادیا امید زندگی ما

جشن تولد مهدکودکی

1395/2/28 9:01
نویسنده : مامان
381 بازدید
اشتراک گذاری

دیروز نادیا خانوم ما یک جشن تولد زیبا در مهد داشت.جشن چون خیلی دوست داشت که با دوستهاش تو مهدکودک تولد داشته باشه و از طرفی احتمالا خودش تابستون مهد نمیره و همینطور خیلی از دوستهاش مهد نمیان. درنتیجه ما تصمیم گرفتیم که دیروز براش تو مهد تولد بگیریم. روز ش روز تولدش بود ولی ماهش سه ماه جلوترچشمک

صبح من و مامانی و نیلوفر که خیلی دوست داشت همراهش باشه رفتیم کیک پرنسسی که نادیا جان سفارش داده بود رو گرفتیم و رفتیم مهد. دوستاش گفتن توی دفتر باش آخه ما داریم کلاس رو برای تو حاضر میکنیم. دیگه من رفتم تو کلاس و کلاس رو حاضر کردیم و وسایل رو چیدیم . بچه ها هم نوشته های نادیا جان تولدت مبارک و نقاشی هاشون رو براش میچسبوندن.

خلاصه که روز خوبی بود کلی به نادیا و دوستانش خوش گذشت و هدیه های زیبایی رو نادیا از دوستان مهربونش، مامانی ، نیلوفر و من گرفت. بعد از اتمام جشن هم با ما اومد خونه. هانا دوست صمیمی اش میگفت خاله میشه نادیا رو نبری گفتم عزیزم خودش میخواد بیاد من نمی خوام ببرمش .عصر هم فیلم و عکسهاش رو نگاه میکرد میگفت کاش فردا هم تولدم بود.راضی

چند هفته پیش هم یک روز سه شنبه رو مرخصی گرفتم و همراه نادیا و دوستانش و مامانهاشون ازطرف مهد رفتیم اردو برای تماشای تئاتر. تئاتر خلاقانه و جالبی بود و به بچه ها حسابی خوش گذشت.

تولد مهدکودکی نادیا خانوم من

نادیا و خاله الهام عزیز در راه رفتن به تئاتر

عسل مامان در تئاتر

هدیه زیبای نادیا به مناسبت روز پدر برای پدرش

عسل مامان با پنیر پیتزا برای خودش کلی شکلهای مختلف ساخته

اینم یه پنکه ست که نادیا قبلا در پاساژ کوروش دیده بود و من براش نخریده بودم دیدم سوپری محل آورده با تصف قیمت براش بصورت سورپرایزی خریدم نادیا بسیار خوشحال شد و

از خوشحالی این هدیه رو ساخت و به من داد و..

این هم محتویات هدیه اش . البته این محتویات یک داستانی هم داشت که الان یادم نمیادخجالت

و این هم یک کیف دستیبود که خودش درست کرد و هدیه من رو توش گذاشت ولی بعد چون خودش خیلی دوستشون داشت همه رو ازم گرفت و برای خودش گذاشتدلخور

این هم گل چلچراغ که خوشگل مامان از روی عکس پیک نوروزی اش که عاشقش بود کشیده

جمع مردادی های 89 در منزل زهره جون و گروه موسیقی شون

بچه ها و کاردستی هاشون

نادیا در کلاس عمو مهدی مربی بازی و ورزش که نادیا عاشقش بود

نادیا و دوستانش در موزه

و این هم روزهای زیبای مهد که به سرعت برق و باد به پایان رسید...........

 

شیطونک بلای من همیشه خدا پشت و پناهت باشهمحبت

 

پسندها (1)

نظرات (0)