نادیانادیا، تا این لحظه: 13 سال و 8 ماه و 24 روز سن داره

نادیا امید زندگی ما

سال 1395 مبارک – خاطرات ایام نوروز

1395/1/14 15:28
نویسنده : مامان
796 بازدید
اشتراک گذاری

امروز اولین روز کاری برای من بعد از یک تعطیلات دو هفته ایه.

ما تا روز قبل بیست و نهم اسفند مشغول خرید و مرتب کردنها و تمیزکاری های قبل از عید بودیم و روز بیست و نهم  هم با نادیا سفره هفت سین رو چیدیم و تخم مرغهایی که با هم رنگ کرده بودیم رو به خواست نادیا برچسبهای تخم مرغی زدیم. البته نادیا خانوم ما خودش سفره رو با سلیقه خودش چید. میگفت باید ماهی وسط باشه بقیه هم دایره وار دورش باشه من هم زیاد دخالت نکردم و گذاشتم به میل خودش بچینه . بعد هم ساک سفر رو بستم و وسایل مورد نیاز رو کنار گذاشتم.  

صبح روز عید هم من، نادیا و بابا رو بیدار کردم البته کمی با سختی تا هر سه، لحظه تحویل سال پای سفره باشیم. بعد از تحویل سال هم به مامانی و بعد هم به عزیز زنگ زدیم و سال نو رو تبریک گفتیم. و بعد هم با ایمو با عمو بهروز و علیرضا صحبت کردیم . بعد از  خوردن صبحانه هم راهی خونه مامانی شدیم . اونجا دایی ها رو دیدم دایی شهرام اینا که راهی اهواز بودند و دایی کامبیز هم چون هفته اول سرکار بود زندایی و نیلوفر  پیش مامان زندایی میرفتند . تا بعدالظهر پیش هم بودیم و عصر ما به خونه عزیز رفتیم. شب هم برگشتیم خونه مامانی و صبح خیلی زود ساعت پنج به سمت شهر خور حرکت کردیم. راه طولانی بود و ما حدود ساعت سه و نیم عصر به شهر خور و هتل بالی رسیدیم. شب رو استراحت کردیم و از فضای آرامش بخش هتل و صرف چای در حیاط زیبای اون لذت بردیم. صبح روز بعد که با نم بارون شروع شد بعد از صرف صبحانه راهی روستای گرمه شدیم وقتی به روستا رسیدیم باد شروع شده بود و بارونی هم بصورت رگباری شروع شد بعد از چند دقیقه هم قطع شد و هوا هم گرم شد . یک مسیر زیبا رو طی کردیم تا به یک چشمه رسیدیم.آرام چشمه ای با آب بسیار زلال و شفاف با آبی بسیار گرم پر از ماهی های کوچولو. به خواست نادیا ما پاچه ها رو بالا زدیم و همراه یک خانوم مهربون که از تبریز اومده بود رفتیم تو آب. خیلی عالی بود . اون ماهی های کوچولو به جای اینکه فرار کنن میومدن و به پاهامون تک میزدن.محبت بعد از اون هم رفتیم به دیدن یک اب انبار بسیار قدیمی که فک میکنم اسمش مهر جان بود و داخل اون رو تبدیل کرده بودند به چای خانه بعد از صرف چای ، برای صرف نهار و کمی استراحت به هتل برگشتیم. بعدالظهر قرار بود که بریم و دریاچه نمک رو ببینیم ولی عصر به شدت هوا بارونی شد امیدوار بودیم تا به اونجا برسیم بارون قطع بشه ولی قطع که نشد شدت هم گرفتبی حوصله چند تا عکس گرفتیم و رفتیم به سمت کارخانه پتاس که یک آبشار نمکی در کنار یک کانال آب ساخته بودند و یکسری اتاقهایی که از نمک ساخته شده بود . بسیار زیبا بود حتی در زیر اون بارون شدید.

صبح روز بعد هوا آفتابی بود و ما راهی روستای ایراج شدیم روستایی با قدمت طولانی با قلعه هایی که که میراث فرهنگی هیچ کاری به آنها نداشت و خود روستاییان از آن نگهداری میکردند.غمگین پس ازبازدید از قلعه ها به دیدن درخت زیتون هزار ساله رفتیم  و سپس برای صرف نهار به هتل برگشتیم . هوا به شدت طوفانی شده بود و ما امیدوار بودیم که هوا آروم بشه و ما بتونیم به روستای مصر بریم و خوشبختانه همینطور شد و ما به همراه خانواده تبریزی و یک راهنما راهی شدیم . اول به قسمت شترسواری رفتیم و من و نادیا سوار برشتر یک دور چرخیدیم.راضی شتری که پشت سرمون بود مدام از خودش صداهایی در می آورد . طفلی بچه اش رو صدا میزد وقتی که پیشش اومد دیگه ساکت شد. شترسواری خوب بود نادیا که خیلی دوست داشت.

بعد هم رفتیم به قسمت سافاری . مامانی که میترسید و سوار نشد . من و بابا و نادیا عقب نشستیم. و پسر خانواده تبریزی هم سوار نشد و تنها زن و شوهر جلو نشستند. خیلی خوب و هیجان انگیز بود و خیلی لذت بردیم.راضی موتور سواری هم داشت که چون روباز بود و به نظر برای نادیا خطرناک می اومد سوار نشدیم. و به پیاده روی بر روی شنهای کویر پرداختیم . پابرهنه رفتن برروی اونها بسیار لذت بخش بود کلی هم عکسهای زیبا گرفتیم. بعد هم برگشتیم و یک دوری در داخل شهر زدیم که چیز خاصی نداشت. تصمیم داشتیم یک شب هم در کاشان بمونیم ولی همه هتلهایی که زنگ زدیم تا روز آخر پر بود درنتیجه صبح روز بعد، بعد از صرف صبحانه به سمت خونه حرکت کردیم و ساعت هشت شب هم به خونه رسیدیم. روز جمعه به استراحت و انجام برخی فعالیتهای پیک نوروزی و تمرین موسیقی گذشت. روز شنبه عید دیدنی رفتیم خونه دایی کامبیز. روز یکشنبه هم با دایی کامبیز اینا رفتیم به پردیس کوروش بلیط جنگ شبانه گرفتیم و بعد از بازی نادیا در شهربازی و صرف شام به دیدن جنگ رفتیم . جامون ردیف اول بود و جنگ بسیار شاد و جالب بود .آراممجری میگفت کیا عاشقند دستهاشون بالا نادیا خانوم ما هم دستش رو بالا برده بود. برگشتنی موقع بیرون اومدن از پارکینگ ، زندایی به دایی میگفت صبر کن ماشینهایی که تو سراشیبی هستند رد شن بعد برو نیلوفر میگفت نه برو زودتر رد شو. نادیا خانوم ما هم از اونور به دایی میگه: حالا شاید شهین بهت بگه خودت رو بنداز تو چاه تو باید بندازی ؟ برو دیگه . تعجبهیچی دیگه کلی ما خندیدیم از دست این حرفهای خانوم خانوما.قه قهه

دوشنبه هم عزیز اینا عید دیدنی اومدن خونه مامانی و شب هم ما رفتیم عید دیدنی خونه عمه من. سه شنبه  دهم فروردین هم ظهر با دایی کامبیز اینها رفتیم از کاخ شمس دیدن کنیم که متاسفانه به دلیل عدم رسیدگی به مخروبه ای تبدیل شده و بسته بود و تنها یک نمایشگاه کوچولو صنایع دستی در حیاط اون برپا بود در نتیجه بعد از دیدن  نمایشگاه یه چرخی در پارک هامون روبه روی کاخ زدیم و نادیا کمی بازی کرد و برگشتیم  و البته توی راه متوجه شدم که دندون پایینی نادیا خانوم ما خیلی خیلی کم لق شده و نادیا خانوم هم که خیلی دوست داره زودتر دندونش بیوفته و فرشته دندون براش هدیه بیاره از این اتفاق بسیار خوشحال شد.

سه شنبه عصری هم رفتیم خونه دایی شهرام و شبش رفتیم خونه خودمون و چهارشنبه هم دایی کامبیز و دایی شهرام اینا اومدند خونه ما. روز پنجشنبه هم سه تایی رفتیم پارک . هوا عالی بود و نادیا کلی اسکوتر بازی کرد و همینطور در پارک بازی کرد. روز جمعه هم  صبح فعالیتهای باقی مانده از پیک رو کامل کردیم که از جمله درست کردن کیک بدون آتش بود و ... و عصر هم  با وجود سرمای شدید یک دور در پارک زدیم و من و مامانی زودتر برگشتیم و بعد هم نادیا و بابا اومدند و بعد هم ساعت ده و نیم خاموشی زدیم که صبح خواب نمونیم .

نادیا خانوم هم امروز در مهد کودکه و یک ساعت پیش به من زنگ زده که فقط من و دینا هستیم به همراه خاله الهه من میخوام برگردم خونه. گفتم نمیشه عزیزم و دیگه خاله الهه بردشون که سه نفری بازی کنند.

این هم از تعطیلات امسال ما که مثل برق و باد گذشت. امیدوارم که روزهای شاد و خوبی رو  همگی در پیش رو داشته باشیم.

امروز و یا شاید فردا هم یک مراسم کوچولو داریم به مناسبت روز زن در اداره. روز زن و مادر بر همه بانوان و مادران مبارک باد.

سفره هفت سین ما و نادیا خانوم ما

گردنبدی هم که گردنشه خودش درست کرده از فعالیتهای پیک نوروزی ،لاکپشتی که برای مادرش گردنبند درست میکنه.

خوشگل مامان در راه سفر

زیبای من در حیاط هتل

نادیا خانوم در چشمه روستای گرمه با ماهی های زیبا

 دریاچه نمکی در زیر باران شدید

کارخانه پتاس و آبشار نمکی

نادیا خانوم در کنار سگ صاحب هتل به نام کی سو

نادیا خانوم در کویر مصر

در راه برگشت به خانه

در شهربازی ژوپیتر کوروش

نادیا خانوم ما که موهاش رو کوتاه کرده حالا برای خودش گیسوان مصنوعی فروزن با پولهای عیدی خودش میخره و نصب میکنه

نادیا در حال درست کردن عروسک عطری از فعالیتهای پیک نوروزی

این هم عروسک کامل شده با عطرهای بهاری پونه و میخک و ...

خوشگل مامان در حال درست کردن فرفره از فعالیتهای پیک یا به قول نادیا کیک

این هم کیک بدون آتشی که با هم درست کردیم

خدا همیشه پشت و پناهت باشه زیبای من

الهی آمین

بوی باران، بوی سبزه، بوی خاک

شاخه‌های شسته، باران خورده، پاک

آسمان آبی و ابر سپيد

برگهای سبز بيد

عطر نرگس، رقص باد

نغمه شوق پرستوهای شاد

خلوت گرم کبوترهای مست

نرم نرمک می رسد اينک بهار

پسندها (0)
شما اولین مشوق باشید!

نظرات (1)

مريم
24 فروردین 95 14:14
سلام مصی عزیزم اول سال نو رو تبریک میگم ایشالا بهترینها تو این سال برات اتفاق بیفته دوم عکسات عالی ،عزیزمممم بزرگ شدن نادیا و خانوم شدنش روز به روز مشهوده قربونش برم سوم چقققققققدررر عکسای خوشگلی گرفتین من خودم تا حالا خور نرفتم با اینکه نزدیکیم نسبت به شما نمی دونستم اینقدر جاهای دیدنی داره ایشالا همیشه به گردش و شادی باشین ببوسش جیگرموووووووووو ------------ سلام مریم جون مرسی از محبتت عزیزم سال نو شما هم مبارک انشالله در کنار فرشته نازت همیشه شاد و خوشحال و سلامت باشید آره دیگه بچه ها بزرگ میشن و ما پیر میشیم آره حتما برو خیلی خوب بود .حیفه که به شما که اینقدر نزدیکه نرفته باشین. صاحبان هتل بالی خودشون تو اصغهان زندگی میکردن گل نازت رو ببوس