نادیانادیا، تا این لحظه: 13 سال و 8 ماه و 24 روز سن داره

نادیا امید زندگی ما

جشن تولد شش سالگی نادیا خانوم

1395/5/30 10:32
نویسنده : مامان
392 بازدید
اشتراک گذاری

جشنجشنهفته پیش که هفته تولد نادیا خانوم بود تمام سعی خودم رو کردم که به دخترم خوش بگذره .دوشنبه هفته پیش بخاطر برگزاری جشن چله تابستان در مهد اداره، نادیا رو با خودم به اداره بردم. نمیدونم به چه علتی ولی صبح تو اداره کمی دچار تهوع شد ولی به عشق آب بازی سرحال شد و بعد ساعت 10 به همراه نادیا و پریسا جون  همکارم رفتیم به مهد . مامان باباها به همراه بچه ها حسابی با تفنگ آب پاش و .. با هم آب بازی کردن و همدیگه رو خیس کردند. خیلی خوب بود و حسابی به نادیا خوش گذشت . موش آب کشیده شده بود . لباسهاش رو عوض کردم و موقع اومدن به همراه باران کلی اصرار کردند که تو مهد بمونه . منم که از خدا خواسته با خوشحالی موافقت کردم. عصری که اومدم دنبالش حسابی خوشحال بود و تو سرویس هم کلی با یاسمن شیطونی کردند. زبانبعد هم برگشتنی رفتیم شهر نان و کیک تولدش رو با طرح فروزن که البته خودم مدلش رو از اینترنت پیدا کرده بودم سفارش دادیم. و یک جعبه شرینی هم برای فرداش برای کلاس موسیقی خریدیم.

روز سه شنبه هم عسل خانوم چون خیلی دوست داشت که تاج بزنه خودش کلاه تولدی رو که پایینش یه تاج خوشگل داشت قیچی کرده بود و با کش یک تاج خوشگل درست کرده بودو گذاشته بود روی سرش و زنگ زد به من و اجازه گرفت که اون رو همراه لباس پرنسسی برای کلاس موسیقی بپوشه من هم بهش اجازه دادم .بعد از کلاس موسیقی و خوردن شیرینی با مامانهای کلاس موسیقی و کوچولوهاشون با هم رفتیم پارک بانوان و بچه ها حسابی بازی کردند و کلی بهشون خوش گذشت.

روز چهارشنبه هم که روز تولد نادیا جونم بود من نیم ست پروانه ای که به مناسبت ورود به مدرسه برای نازبانوی خوشگلم خریده بودم بهش دادم . کلی خوشحال شد عزیز دوردونه من و بعد متنی رو که تو وبلاگش به مناسبت تولدش براش نوشته بودم براش خوندم اصلا فکرش رو نمیکردم ، عسل من به شدت احساساتی شد و گریه کرد.غمگین قربونت بره مامان که اینقدر دل نازکی.بوسمحبت

روز پنجشنبه هم نزدیک ظهر طبق رسم هر ساله مون رفتیم آتلیه و کلی عکسهای خوشگل گرفتیم و چندتا هم عکس مادر و کودک که خیلی باحال شدن انداختیم . بعد هم رفتیم کیکش رو گرفتیم و رفتیم خونه مامانی. زنعمو مهری و احمدرضا هم که از شب قبل اومده بودن خونه مامانی زحمت کشیده بودن و خونه رو تزئین کرده بودند و من هم کمی کاملترش کردم . ساعت هشت و نیم هم دایی کامیز اینا و همینطور دایی شهرام اینا اومدند و جشنمون رو شروع کردیم. نادیا که فقط منتظر باز کردن کادوها بود مدام میگفت دیگه رقص بسه و کیک رو  بیار. خلاصه که جشن کوچولومون به خوبی تموم شد و نادیا هم کلی از دیدن هدایایی که گرفته بود خوشحال شد. یک خونه پرنسسی با وسایلش از طرف من و بابا، شن جادویی با بسته های رنگی از طرف مامانی، یک خونه چادری از طرف زندایی شهین و دایی کامبیز و یک بازی فکری و جامدادی از طرف زندایی سودابه و دایی شهرام ، یک دست لباس هم از طرف زنعمو مهری. دست همشون درد نکنه که خیلی زحمت کشیدن.بغل

جمعه عصر هم رفتیم خونه عزیز جون و اونجا هم نادیا شمع فوت کرد و کیک برید و کادوهای قشنگ گرفت. یک خونه سیندرلایی لوگو به همراه کیف و تل و عروسک از طرف عزیز و آقا جان و یک بسته آموزش زبان و اوریگامی و عروسک پری دریایی کوچولو از طرف عمه مهری و یک جعبه با شیطونک ترسناک از طرف عمه بهاره. دست همشون درد نکنه که خیلی زحمت کشیدن.تشویق

این هم از جشن تولد شش سالگی ناردونه ما.بوس انشالله که همیشه شاد و سلامت و موفق باشی عزیزم.محبت

ششمین سالگرد تولد گل زیبای من

تولدت مبارک عشق من

یکی از بازی های مورد علاقه نادیا در پارک

ننه نقلی مامان با روسری که مال من بود و حالا مال نادیا در حال رفتن به پارک بانوان

جشن چله تابستان در مهد اداره

عسل مامان با تاجی که خودش درست کرده به مناسبت تولدش در کلاس موسیقی

حلزون کوچولویی که خاله ندا برای نادیا از شمال آورده

این هم خونه ای که براشون ساختیم . البته متاسفانه زود بو گرفتن و مجبور شدیم که بندازیموشون دور

پسندها (1)

نظرات (2)

مریم مامان آیدا
14 شهریور 95 10:51
منم تنم به لرزه افتاد چه برسه به دختره نازمون خیلی متن زیبایی بود الهی جشن تولد صدسالگیش همراه با مامان و بابا و عزیزترینهاش --------- واقعا؟؟ به نظر خودم خیلی ساده بود ممنون عزیزم
مریم مامان آیدا
14 شهریور 95 10:51
مصی مارو تو حسرت عکسا گذاشتی چند وقته ---------- حتما میزارم