نادیانادیا، تا این لحظه: 13 سال و 9 ماه و 1 روز سن داره

نادیا امید زندگی ما

اولین آدامس

نادیا خانوم پریروز اولین آدامس زندگیش رو جوید البتهمن هیچوقت در دسترسش نمیذاشتم ولی گاهی هم که از تو کیف من برمی داشت میذاشت توی دهنش و بعد درسته در می آورد و میگفت تنده. اما پریروز آدامس خواست . یه دونه نصفه بهش دادم. گفت: چرا تیکه تیکه میدی ؟ یه دونه درسته بده . بعد گذاشت توی دهنش و بعد هم جوید بدون اینکه قورتش بده ، کلی هم باهاش بازی کرد. از اون کارهایی که ما تو بچگی با آدامس می کردم.  این هم از جوییدن اولین آدامس در سن دو سال و نیمگی. دیروز هم زندایی داشت یه اصلاح کوچیک برای من انجام میداد ، خوشگل مامان با حرص به سمت زندایی اومد و دستش رو با دستای کوچیکش فشار میداد، نخ رو میکشید ، خودش رو می انداخت روی من و ص...
9 اسفند 1391

خاطرات

دختر قشنگم، پنجشنبه سه نفری رفتیم مرکز پایش آفتاب. چون بعد از کارگاه اعتماد به نفس بهمون توصیه شد برای به کارگیری بهتر روشهای تربیتی در طرح پایش هم شرکت کنیم. خوب بود و گفتن که نادیا خانوم ما از همه نظر از بچه های هم سن و سال خودش جلوتره و مخصوصاً در برقراری روابط فوق العاده است. چند تا توصیه هم در مورد جدا کردن جای خواب که قبلاً از مهد کودک حتماَ باید انجام شده باشه کردند و همینطور نحوه برخورد با لجبازی که مخصوص این دوره سنی بچه هاست. از اونجا هم رفتیم رستوران پدیده که نادیا خانوم که معمولاً خیلی زیاد غذا نمیخوره ، تو رستوران شکر خدا اشتهاش باز شده بود و همین باعث شد به برنامه بعدیم که بردن نادیا خانوم به تئاتر بود، دیر برسیم و در نتیجه ر...
28 بهمن 1391

اولین کاردستی بدون دخالت مامان

 دیروز نادیا خانوم ما اولین کاردستی خودش رو تنهای تنها بدون دخالت مامان درست کرد. خیلی جالب بود من هیچوقت نمیذاشتم تنهایی با قیچی کار کنه . نادیا 2 تا قیچی کوچولوی زرد داره که یکیش زیگزاگی میبره و اون یکی ساده. دیروز دیدم هردوش رو برداشته یکی از صفحات کتابش که جدا شده بود و عکس نی نی و ماهی و .. داره رو برداشته و هردو تا قیچیش رو هم کرده تو انگشتاش از دو جهت مختلف . بهش گفتم چیکار میکنی؟ گفت میخوام دست کاری درست کنم. و شروع کرد به قیچی کردن . دورتادور کاغذ رو کمی با این قیچی و کمی با اون قیچی برش زد و اینقدر این کار رو کرد تا کاغذ رو به قطعات کوچیک تبدیل کرد. بعد من رفتم یه کاغذ و چسب و ماژیک پفی هاش رو براش اوردم. اون هم شروع کرد به چس...
15 بهمن 1391

پارک آبی

روز پنجشنبه نادیا خانوم رو برای اولین بار به همراه زندایی و نیلوفر بردیم پارک آبی. خیلی خیلی هم به نادیا خانوم و هم به ما خوش گذشت. از ظهر تا ساعت 9 شب اونجا بودیم. البته دیگه از ساعت 8 به بعد خسته شده بود و میگفت بریم خونه. طبق معمول هرکسی میدیدش بهش توجه میکرد و دوست داشت باهاش حرف بزنه. زندایی بهش میگفت: آخه چرا همه تو رو اینقدر دوست دارن و نازت میکنن. نادیا خانوم با کلی ناز و ادا میگه : چون من با ادبم. بهش میگفتیم چرا مامانی نیاوردی؟ میگه: آخه پاش درد میکرد.- چرا دایی و بابا رو نیاوردی؟ آخه سرکارن. دیروز هم رفتیم یه پارک سرپوشیده نزدیک خونه یک ساعتی هم خوشگل مامان اونجا بازی کرد. بد نبود بهتر از تو سرما  بازی کردن بود. ...
24 دی 1391

خاطرات

پریروز رفتیم عکسهای تولد نادیا خانوم رو بعد از 5 ماه تایید نهایی کنیم تا بره برای چاپ کلی توی آتلیه آتیش سوزوند و اونجا رو به  هم ریخت. بعدش هم که اومدیم خونه  گیر داد که باید کاردستی درست کنیم. یا به قول خودش : دست کاری ما هم یک ظرف یک بار مصرف اوردیم و باهم دیگه  یک قاب عکس ازش درست کردیم. یک قاب عکسی که نادیا خانوم با ماژیک روش نقاشی کرده . یک کتاب پرورش خلاقیت کودکان دارم که ایده های خوبی برای کاردستی درست کردن داره . دختر خوشگل من هم کلی با این کارها حال میکنه و بعدش هم خرابشون میکنه. آخه به نقل از این کتاب تو این سن بچه ها از پروسه انجام کار لذت میبرن و اینکه چی درست میکنن زیاد براشون مهم نیست. امروز صبح ساعت پنج و ن...
18 دی 1391

اتفاق بد

تو این هفته ای که گذشت درگیر یک حادثه ی خیلی بد بودیم که به لطف خدا به خیر گذشت. یک فرد که نمیشه اسمش رو  انسان گذاشت با ماشین به دایی مهدی زد و فرار کرد.  یک دست و یک پاش به شدت آسیب دید ولی خوشبختانه به سرش آسیبی نرسید. البته ‌آدمهای خوبی هم بودند که کمک کردند و به اورژانس و ما خبر دادند و یک نفر هم که شماره پلاک اون ماشین رو به بیمارستان داد.  اینجاست که میشه گفت هیچ ظلمی بی پاسخ نمیمونه. البته این قضیه باعث شد که مامانی به دلیل نزدیک بودن خونه ما به بیمارستان از هفته پیش به خونه ما که به قول خودش زندانه (چون عادت به خونه ویلایی داره) بیاد. و دخمل خوشگل من هم حسابی از مزایای خونه ...
27 آبان 1391

نادیا خانم میخواد بره مدرسه

پریروز نادیا خانوم ما یک کلاه صورتی گذاشته سرش و یک عینک دودی صورتی هم زده ، کوله پشتی کیتی رو هم انداخته روی کولش و دو تا از کتابهاش رو هم گرفته دستش و میگه میخوام برم مدرسه مثل نیلوفر. البته با این شکل و شمایل عکس هم ازش گرفتم که به زودی میذارم. خیلی بامزه شده بود این جیگر طلای من.   ...
23 مهر 1391

اولین استخر

اولین استخر دیروز نادیا خانوم ما برای اولین بار به همراه مامان و مامانی و زندایی شهین و نیلوفر به استخر رفت و کلی توی آب کیف کرد و بازی کرد. این اولین تجربه نادیا خانوم در استخر بود.جالب اینجا بود به بقیه بچه ها نگاه میکرد که روی آب میخوابیدن و اون هم سریع این حرکت رو تقلید میکرد. تقریباً حدود یک ماه پیش نادیا به شدت از حموم می ترسید یعنی از وقتی که به دنیا اومده گاهی حموم رو دوست داره گاهی بدش میاد ولی یه مدت بود که خیلی از حموم میترسید و من هم خیلی نگران این قضیه بودم . کلی هم به این قضیه فکر کردم و با عوض کردن شامپو ، آوردن عروسکهاش برای اینکه خودش اونها رو حموم بده و ... دوباره به حموم علاقمند شد و این بار این علاقه به حدی شدید شده ک...
22 مهر 1391

دومین مسافرت نادیا خانوم

تعطیلات هفته گذشته نادیا خانوم به همراه مامان و بابا و مامانی و خانواده دایی کامبیز برای چهار روز به شهر انزلی سفر کرد. این دومین مسافرت خانوم خانومهای ما بود. اولین مسافرتش هم در سن هفت ماهگی به شهر نور بود. البته این مسافرت هم به ما و هم به نادیا جونم خیلی خوش گذشت. دخترم حسابی آب بازی و شن بازی کردو کلی هم با قایق اردکیش قایق سواری کرد. و شادی این خانوم خانومها برای ماهم شادی آورد. من خودم هم برای اولین بار به طرح سالم سازی بانوان رفتم و خیلی خوب بود. .آخه تا حالا هروقت که به شمال سفر کرده بودم فقط تا لب ساحل میرفتم و هیچ وقت توی آب دریا شنا نکرده بودم هم به خاطر ترس مامانم از دریا و هم اینکه خودم با لباس خیس شدن رو دوست ندارم...
28 شهريور 1391