نادیانادیا، تا این لحظه: 13 سال و 9 ماه سن داره

نادیا امید زندگی ما

برنامه تولد

پس فردا دومین سالگرد تولد گل زندگی منه. امسال بر خلاف پارسال این روز قشنگ رو میخواهیم خیلی ساده برگزار کنیم. چون هم ماه رمضونه و هم اینکه کوچولو هستی و مهمونی مفصل واقعاً خسته ات میکنه و اذیت میشی مثل پارسال که موقع کیک بردن خیلی خسته و خواب آلود بو و تو عکسهای مهمونی بدلیل خواب بودن، نیستی. در واقع مهمون دعوتی نداریم. دایی ها که طبق معمول خونه مامانی میان و ماهم که خونه مامانی هستیم و با یک کیک خوشگل این روز قشنگ را جشن میگیریم. صبح روز پنجشنبه که می برمت آتلیه  و عکس میگیریم. و میخوام که همیشه این روال رو تو زندگی داشته باشیم. که سه نفری هرسال توی این روز قشنگ بریم آتلیه و عکس بگیریم. اینطوری گذر عمر و زندگی به خوبی م...
25 مرداد 1391

شیطنت

دختر خوشگل من این روزها واقعاً شیطون شده چند روز پیش در حیاط رو باز کردی و رفته بودی توی کوچه . که واقعاً خدا رحم کرد و بابا تو رو از جلوی یک ماشین بلند کرد. پریروز هم دوباره آینه میز توالت خونه مامانی رو انداختی و باز هم خدا خیلی خیلی رحم کرد که توی سرت نخورد و و خورده های آینه توی پاهات نرفت . آخه خودت مثل یک موش کوچولو ترسیده بودی و یک گوشه ایستاده بودی. البته من همیشه از این آینه میترسیدم و قبلاً هم به بابا گفته بودم که این رو به دیوار وصل کنه ولی خوب هی پشت گوش انداخته بود حالا این هم نتیجه اش. ولی خوب این قضایا باعث شد که حواسمون رو بیشتر جمع کنیم و هر چیزی رو که امکان خطر داشت جمع کنیم. دستگیره در ورودی رو هم از داخل خونه باز کر...
25 مرداد 1391

موی کوتاه

خوشگل مامان پریروز رفته آرایشگاه برای دومین بار و موهای خوشگلش رو مدل خورد و گرد کوتاه کرد و برای اولین بار هم به دستهاش لاک زد، لاک قرمز با خط و نقطه های آبی. خانم آرایشگر بهش گفت برات لاک قرمز میزنم. و بعد نادیا خانوم من گفت برام لاک قرمز بزن؟ و خانم آرایشگر براش لاک قرمز زد. و بعد روی یک تخته که روی صندلی گذاشتند نشست تا موهاش رو کوتاه کنند. و باید بگم که خیلی هم همکاری کرد. و بعد در حین کوتاه کردن موهاش به خانم آرایشگر گفت برام لاک آبی بزن؟ و آخرش هم که دیگه خسته شده بود می گفت کار من دیگه تموم شد . یعنی که دیگه تمموش کنید من خسته شدم. بعد از کوتاه کردن موهاش هم به اصرار خودش خطها و نقطه های آبی روی لاک قرمزش براش کشیدند. وقتی هم ک...
6 تير 1391

22 ماهگی و ...

22 ماهگیت مبارک عزیز دل مادر دختر قشنگ من تو این دو سه هفته گذشته کلی کارهای خاص انجام داده ولی مامان وقت نکرده بنویسه . اول اینکه با قلم مو نقاشی کرده و کلی نقاشی های خوشگل کشیده. و کلاً خیلی هم به نقاشی کشیدن علاقه داره . وجالب اینجاست که در طی کار با قلم مو کلی چیزهای جدید کشف میکنی. مثلاً رنگ رو با قلم مو می پاشی رو کاغذ و زمین و یا با ضربه زدن طرحهای خوشگل می ساختی. واقعاً احساس میکنم تو این زمینه استعداد داشته باشی عزیزکم. البته به قلم مو میگی : بوقلمو از دیگر کارهایی که تو این مدت انجام دادیم درست کردن اولین کاردستی بود . یک کلاژ که با چسباندن تکه های کاغذ رنگی اونو خودت درست کردی. اونجوری کار باچسب رو هم یاد گرفتی. یک کار خ...
27 خرداد 1391

نادیا خانوم چینی میشود

پنجشنبه عصر، خانوم خانوما لباس چینی که بابا جونش از چین براش آورده بود رو به تن کرد و با یک جفت دمپایی چوبی و موهایی که مامان براش به شکل سامورایی ها  بالای سرش بسته بود . در هیبت یک فرد چینی به آتلیه رفت و چند تا عکس خوشگل انداخت. البته من قصد داشتم فقط دو تا عکس ازت بگیرن ولی به دلیل قشنگی عکسها تعدادش به هشت عدد رسید. خیلی بامزه شده بودی عزیز دلم. امیدوارم عکسهات هم به همون قشنگی از آب در بیان. 
6 خرداد 1391

تخت پارک

نادیا خانوم ما دیشب برای اولین بار از ساعت 10 شب تا ساعت 7 صبح به طور کامل در تخت پارکش خوابید البته صبح وقتی بیدار شد ناراحت شد و اومد پیش مامان و گفت که تشکش رو بیارم کنار خودم ولی به هر حال این اولین شبی بود که بطور کامل در تخت خودش خوابید. آخه قبلاً که کوچولو تر بود فقط دو ساعت در اون میخوابید و بعد بیدار می شد البته اون موقعها هنوز می می میخورد. و من هم مدتها بود که دیگه کنار خودم میخوابوندمش. ولی دیشب چون تو کتاب کتی ، پیشی روی تختش خوابید نادیا خانوم هم خواست تو تختش بخوابه. آخه دخترم دیگه خانوم شده راستی عسل مامان دیگه اشکال هندسی اصلی مثل : مثلث، مربع و ... رامتونه از هم تشخیص بده البته دایره رو از خیلی وقت پیش میشناخت. ماشالله ...
26 ارديبهشت 1391

خاطرات - قلک

عسل مامان هم که دیگه الان کاملاً صحبت میکنه، البته با زبون خودش که تقریباً 70% همه متوجه میشن، 20% مامان ترجمه میکنه و 10% هم که هیچکس نمیفهمه و فقط تصدیق میکنیم . تو هفته پیش هم برای اولین بار وقتی بیدار بودی ناخنهات رو کوتاه کردم آخه دیگه خانوم شدی عزیز دلم. راستی سه شنبه گذشته هم رفتم نمایشگاه کتاب و کلی کتاب برای خانوم گلم خریدم. آخه دختر من عاشق کتابه. یکی از این کتابها اسمش می می نی یک سکه پیدا کرده.. خیلی ازش خوشت اومد و برام جالب بود که کاملاً هم درکش کردی و هر سوالی که در موردش ازت می پرسیدیم جواب میدی. موضوعش یک بچه میمونه که هوس بستنی میکنه و سراغ قلکش میره که با پول خودش بستنی بخره ولی خالیه و مامانش هم بهش پول نمیده . در ح...
24 ارديبهشت 1391

روز مادر مبارک

روز مادر بر همه مادران مبارک دیروز دختر مون هم همراه من و مادر بزرگش روز مادر رو جشن گرفت. از روز قبلش که یاد گرفتی و میگفتی " لوز مادر =   روز مادر" احتمالاَ از تلویزیون شنیده بودی. بعد مامانی بهت گفت به مامانت بگو روزت مبارک. و تو عزیز دلم هم به من گفتی : لوزت مبارک. قربونت برم قشنگم. زیباترین جمله ای که تا به حال در تبریک این روز شنیدم، همین جمله از زبون تو بود.. دیروز هم که با مامانی و بقیه همکارام از طرف شرکت رفتیم باغ لاله ها و رستوران ارکیده در جاده چالوس و حسابی خوش گذروندیم. البته یکم اولش بداخلاق بودی فکر میکنم یکم به خاطر سرماخوردگیت بود و یک کمی هم بخاطر صبح زود بیدار شدن. ولی بعدش بهتر شدی . کلی در باغ لاله ها ازت ...
24 ارديبهشت 1391

بیماری و شکست پروژه دوم

دختر عسل من این دو هفته گذشته درگیر بیماری، تب و اسهال ، آزمایشگاه و .. بود. الان خدا رو شکر دیگه کاملاً خوب شده ولی این مسئله پروژه از پوشک گرفتن رو با اشکال مواجه کرد. با اینکه خیلی خوب داشتی پیش میرفتی ولی به دلیل اسهال داشتن این قضیه از کنترل خارج شد و در نتیجه تو پوشک دستشویی کردن برات عادی شد. حال فکر میکنم باید یک مدت بگذره و دوباره از نو شروع کنیم. دختر قشنگ من چشمهاش رو گرد میکنه و ماها رو میترسونه و بعد خودش هم دونه دونه به همه میگه " بترسون" یعنی که بترسید و ادای ترسیدن رو در بیارید. نمیدونم از کجا یاد گرفتی بعضی موقع ها سرت و دستهات رو تکون میدی و میگی " اَشبانیم =عصبانی ام" عسل مامان در حال گرد کردن چشماش و ترسوندن ما ...
16 ارديبهشت 1391