نادیانادیا، تا این لحظه: 13 سال و 8 ماه و 14 روز سن داره

نادیا امید زندگی ما

خاطرات - ماه پایانی سال ۹۴

امروز آخرین روز کاری سال ۹۴ هست. دیروز با سرعت نور کارهام کردم که امروز بتونم آخرین پست سال رو بنویسم. مهمترین اتفاق این ماه این بود که ما بعد از کلی تحقیقات و تفحص بسیار یک مدرسه خوب با فضای مناسب برای دخترکمون انتخاب کردیم و بعد از ثبت نام اینترنتی برای روز دوازدهم اسفند یعنی دو هفته پیش برای مصاحبه دعوت شدیم به  مدرسه و نادیا خانوم رو پیش ثبت نام کردیم. اول که فرم ثبت نام رو پر کردیم و بعد هم سه تایی با مشاور مدرسه رفتیم تو یک اتاق، و درحالیکه من و بابا به یک برگه ای که شامل سوالهای روانشناسی بود جواب میدادیم خانوم مشاور هم دوتا برگه که شامل یکسری سوالات بود با نادیا انجام میداد و درواقع میخواست که سطح آموزشی نادیا رو ببینه. خوشگل...
26 اسفند 1394

خاطرات

پنجشنبه هفته گذشته تولد طوفان جون بود و مامانش مراسم تولد رو در یک رستوران با تم میکی موسی و با حضور عمو موسیقی های مهد برگزار کرد. شب خوبی بود و با اجرای عموها و نمایشهایی که داشتند به بچه ها خیلی خوش گذشت. نادیا خانوم ما کلی بادکنک جمع کرده بود طوریکه بچه های دیگه میگفتند به ما هم میدی. خیلی بخاطرشون ذوق داشت وکلی هم باهاشون رقصید. همه بادکنکها رو جمع کرد و به من داد تا براش نگه دارم من هم چون دو تا بادکنک هلیومی هم توش بود بستم به دسته کیفم . بعد از صرف شام  اومد و گفت یکی از بادکنک هلیومی ها رو بده . تا بازش کردم یکشون رها شد و رفت چسبید به سقف . دومی رو بستم به دستش تا در نره بقیه بادکنکها رو هم گذاشتم رو کیفم تا رفتم بشقاب شام ر...
10 بهمن 1394

اولین سرمشق

این هم اولین سرمشق گل دخمل من که مربوط به کلاس زبانشه . که با ذوق و علاقه بسیار بجای دوخط کل صفحه رو نوشته. البته قرار نبود که اصلا نوشتن یاد بگیره ولی اینقدر خودش با علاقه هی نوشت و تمرین کرد که دیگه معلمش گفت براش دفتر چهارخط بخرید که تو اون بنویسه تا نوشتارش هم خوب بشه. قربونش بره مامان که اینقدر خوشگل مینویسه. حروف رو تا حرف M یاد گرفته و برا ی خودش تمرین میکنه و هی مینویسه و از اول هفته هم ذوق داره که امروز کلاس میره و حرف N که حرف اول اسم خودش هست رو یاد میگیره. امیدوارم همیشه همینقدر در راه علم و یادگیری پرتلاش باشی عزیزم که این تلاش بسیار ارزشمنده زیبای من. دو هفته پیش هم تولد احمدرضا بود گفت میخوام خودم روش بنویسم. ...
20 دی 1394

اولین نوشتن صحیح اسم

روز چهارشنبه من از کلاس آموزشی اومده بودم و از خستگی روی تخت دراز کشیده بودم که نادیا خانوم یه هدیه برام آورد و گفت که میخوام سورپرایزت کنم. اسمش رو به فارسی و انگلیسی نوشته بود . تا حالا همیشه برعکس مینوشت ولی ایندفعه کاملا صحیح بود . البته انگلیسیش هنوز ایراد داره ولی فارسیش درست بود قربونت بره مامان عزیزم.  ...
30 آذر 1394

یلدا مبارک

بیا ماه من و یلدای من باش شب بارانیه دی ماه من باش بیا زیباترین مجنون این شب یه عمری با من و لیلای من باش   این روزها سرم شلوغ بود و تقریبا یک ماه میشه که نتونستم چیزی بنویسم. دیروز در مهد اداره جشن شب یلدا بود و قرار بود که بچه های مهد نادیا رو هم برای جشن به اینجا بیارن ولی به دلیل آلودگی هوا و چون ظهر قرار بود با مامانی بریم تهران دکتر، ترجیح دادم که نادیا بره خونه دایی شهرام . نادیا هم اونجا کلی بازی کرده بود و کارتون دیده بود. شب که رفتم دنبالش بهش گفتم معلومه خیلی زیاد کارتون دیدی میگه از کجا فهمیدی؟ میگم آخه مامانها یه قدرتی دارن که از تو چشم بچه هاشون میتونن خیلی چیزها رو بفهمن . یه نگاه خاصی میکنه و غش غش میخن...
30 آذر 1394

نادیا و اولین ترمیم دندان

نادیا روز چهارشنبه وقت چکاب سالیانه دندانپزشکی رو داشت و قتی نوبتمون شد و نادیا رفت تو با شجاعت کامل نشست رو صندلی تا آقای دکتر معاینه اش کنه . خداروشکر  با اینکه خیلی کم مسواک میزنه ولی خوشبختانه دندونهاش سالم بودند و فقط یکی از کرسی ها یه پوسیدگی سطحی داشت که دکتر گفت زیاد مهم نیست ولی من گفتم اگر صلاح میدونید درستش کنید که آقای دکتر مهربون هم براش پر کرد در تمام مدت نادیای شجاع من برخلاف خیلی از بچه ها با لب خندون آروم نشست تا دکتر کارش رو بکنه. دکتر هم که خیلی خوشش اومده بود کلی قربون صدقه اش می رفت . بعد از پایان کار هم که رفت از کشو جایزه ها یه جایزه انتخاب کنه کلی طولش داد تا آخر سر هم یه برچسب پرنسسی انتخاب کرد وقتی اومدیم بیرو...
24 آبان 1394

خاطرات

در تعطیلاتی که گذشت، پنجشنبه از صبح به بازی با نادیا خانوممون گذشت و بعدالظهر هم سه تایی همراه  بابا رفتیم پارک . پارک بسیار بسیار خلوت بود و ما حسابی از قدم زدن در پیست دو چرخه سواری خلوت که تنها دو سه نفر در حال پیاده روی و دوچرخه سواری بودند لذت بردیم . نادیا هم اسکوترش رو آورده بود و بعد از یک دور دیگه گفت خسته ام و  بریم زمین بازی ولی من بهش گفتم خیلی حیفه این پیست خلوت رو از دست بدیم و درنتیجه دسته اسکوتر رو بالا آوردم و خودم سوار شدم و نادیا هم دنبال من می دوید . بعد از کمی رفتن دو نفری سوار شدیم که خیلی باحال بود مخصوصا تو سرازیری ها که بسیار لذت بخش بود . بعد از یک دور دیگه که پیست رو طی کردیم دیگه رفتیم تو زمین بازی و بع...
4 آبان 1394

روز جهانی کودک مبارک

روز پنجشنبه من و نادیا رفتیم پارک بانوان که به مناسبت روز جهانی کودک مراسمی در آنجا برپا بود. نادیا هم که عاشق گریم صورت، از همه غرفه ها گذشتیم و رفتیم به این قسمت . دوست داشت که کفشدوزک بشه ولی چون باید کل صورتش رو قرمز میکرد و خیلی جالب نمیشد طبق معمول دوباره پروانه رو انتخاب کرد و بعد از نقاشی صورت رفتیم به غرفه نقاشی که قرار بود پارچه رو عوض کنه و پارچه نو بندازه تا بچه ها دوباره نقاشی کنند ولی نادیا طاقت نداشت که صبر کنه به همین خاطر رفتیم به غرفه کاردستی و اونجا با خلاقیت خودش یه کاردستی خوشگل درست کرد و به مسئول اونجا داد . بعد هم یک بخش بازی بود که چندتا مانع و حلقه و .. چیده بودند که بچه ها باید از بین اونها مارپیچی حرکت میکردند ...
18 مهر 1394

آغاز سال تحصیلی و شروع پیش دبستانی نازبانوی ما

شروع سال تحصیلی امسال شروع پیش دبستانی دختر قشنگ منه. که با شوق فراوان از روز چهارشنبه یکم مهر آغاز شد. امروز در مهد اداره جشن شروع سال تحصیلی با اجرای تئاتر بود و نادیا و دوستانش از مهد خودشون به مهد اداره اومدند و این روز رو جشن گرفتند و فردا هم بچه های مهد اداره به مهد نادیا میرن و اونجا نقاشی دیواری میکشند دوباره این آغاز رو با هم دیگه جشن میگیرند. عزیزم امیدوارم با این آغاز زیبا روزهای شاد و پر از موفقیت در انتظارت باشه  و هر روز لبخند زیبات بر چهره ات بدرخشه.   در حال رفتن به مهد اداره جشن مهد اداره جشن مهد نادیا بچه ها در حال نقاشی دیواری عسل مامان در حال کشی...
4 مهر 1394