نادیانادیا، تا این لحظه: 13 سال و 8 ماه و 14 روز سن داره

نادیا امید زندگی ما

خاطرات - اولین مهمونی در منزل دوست

روز چهارشنبه یه سمینار در رابطه با کودکان در سالن میلاد شهرداری برگزار شده بود و ما با مامان ثنا قرار گذاشتیم و رفتیم . خیلی مطالب جدیدی ارائه نشد و بیشتر تبلیغات یه مهدکودک بود. ولی چون یه بخش گریم کودکان داشت نادیا و ثنا خواستند که به شکل پروانه صورتهاشون طراحی بشه و چون سرشون خلوت بود مدام میرفتن تجدیدش میکردند و ذوق میکردند. بعد از پایان سخنرانی بچه ها بردیم پارک و برای فردا نهار هم خونه ثنا جون دعوت شدیم.  بچه ها خیلی برای مهمونی شوق و ذوق داشتند.  من و نادیا صبح پنجشنبه حاضر شدیم و بعد از خرید شیرینی راهی خونه ثنا خانوم شدیم. بچه ها کلی شادی کردند و باهم بازی کردند و خیلی بهشون خوش گذشت و واقعا بازی کردنه دونفره رو یاد گرف...
28 شهريور 1394

خاطرات

هفته گذشته رو ما بخاطر ماموریت چین بابا، کلاَ خونه مامانی بودیم. کل هفته رو من با ماشین رفتم اداره و روز یکشنبه رو هم چون تهران وقت دکتر داشتم با دوتا از دوستان همکارم رفتیم و برگشتیم . روز دوشنبه هم با الهام و گل دخترهاش رفتیم خونه ما و نادیا وباران که از صبحش هم در مهد اداره کلی باهم بودن تو خونه هم کلی بازی کردند و آتیش سوزوندند و شیطونی کردند. بچه ها با تفنگ به ما شلیک میکردند و ما هم باید ادای تیر خوردن رو درمیآوردیم اما نادیا میگفت فقط باید به خاله شلیک کنیم به مامان من نه و تا باران میخواست به من شلیک کنه خودش رو مینداخت جلو و میچسبوند به من. قربونت بره مامان که اینقدر هوای من رو داری.  آخر شب هم به زور خوابوندیمشون چون ...
21 شهريور 1394

سومین جشن تولد پنج سالگی

تا سه نشه بازی نشه . روز جمعه خونه عزیز سومین جشن تولد پنج سالگی نادیا خانوم  رو با کیک خوشگلی که عمه مهری زحمتش رو کشیده بود برگزار کردیم. و نادیا هم کلی از دیدن هدیه هاش کیف کرد. یک سوپرمارکت هوم از طرف عزیز ،‌ آشپزخانه کیتی از طرف عمه مهری و یک عروسک خوشکل هم از طرف عمه بهاره . دست همشون درد نکنه که نادیا از دیدنشون خیلی خوشحال شد مخصوصا اون سوپرمارکت چون نادیا فروشنده بازی رو خیلی دوست داره. روز سه شنبه هم به خواست دوستان یک جعبه شیرینی هم به کلاس موسیقی بردیم و دوستان نادیا طوفان جون و نیکان جون به نادیا هدیه دادند یک عروسک باربی خوشگل و یک کیف جامدادی خوشگل . دستشون درد نکنه. پنجشنبه بعدالظهر هم با توجه به برنام...
8 شهريور 1394

جشن تولد پنج سالگی

روز پنج شنبه جشن تولد نادیا جون و نیلوفر جون رو باهم دیگه تو خونه مامانی برگزار کردیم. از روز چهارشنبه بعدالظهر با کمک زندایی شهین و نیلوفر و مامانی مشغول تهیه و تدارک جشن شدیم و غذاها رو آماده کردیم. نادیا هم گاهی به ما کمک میکرد و وقتی هم که دایی کامبیز اومد با کمک هم خونه رو تزیین کردند و هی بادکنکها رو ترکوندند و من رو زهرترک کردند. صبح هم دوباره از ساعت ده  زندایی شهین اومد و ما مشغول تمیز کردن خونه و انجام بقیه امور شدیم و دیگه ساعت شش همگی آماده بودیم. نادیا هم که از اول تا آخر دنبال باز کردن هدیه ها بود. روز خوبی بود کلی بخاطر این روز شادی و پایکوبی کردیم. و نادیا هم کلی از باز کردن کادوهاش لذت برد مخصوصا هدیه دایی کامبیز ...
2 شهريور 1394

اولین جلسه کلاس فلوت

دیروز علاوه بر اینکه تولد گل ناز من بود ، اولین جلسه کلاس فلوت بعد از پایان کنسرتشون هم بود . نادیا برای شروع فلوت خیلی ذوق داشت و دیروز به مامانی گفته بود که این روز بهترین روز زندگیمه. در کلاس به مناسبت تولد نادیا خانوم من آهنگ تولدت مبارک رو استاد و دوستانش براش زده بودند و تولدش رو بهش تبریک گفته بودند. همکار م و دختر مهربونش فاطمه جون برای نادیا هدیه فرستاده بودند . یک کیف و جامدادی. نادیا هم کیف انداخته بود رو دوشش و کلی باهاش  برای دوستاش عشوه میومد. پریروز هم  خاله سمیرا برای نادیا پیغام تولدت مبارک فرستاده بود . نادیا میگفت بگو مرسی تولد شما هم مبارک . گفتم مامان تولد خاله که نیست. گفت: خوب نظر...
28 مرداد 1394

پنجمین سالگرد تولدت مبارک زیبای من

د نیا صدای گریه کودکی را شنید که امروز تنها بهانه برای خندیدن من است... امروز را با هم لبخند می زنیم.... نگاهت را قاب میگیرم در پس آن لبخند، که به من شور و نشاط زندگی می بخشد... امروز روز توست ... ت ولدت مبارک عزیزترینم     پرنسس من، امیدوارم همیشه در پناه حق، سالم و شاد باشی  و لحظه به لحظه  شاهد رشد و بالندگی تو باشم . الهی آمین   ...
27 مرداد 1394

جشن تولد گروهی پنج سالگی

دیروز بعد از پایان کنسرت سه تایی راهی شدیم تا به مجتمع الماس هروی بریم. آخه قرار بود جشن پنج سالگی فرشته های متولد مرداد رو با دوستان عزیزم برگزار کنیم . ما ساعت یک رسیدم به مجتمع و چون ساعت شروع برنامه سه بود، ما یه گشتی در پاساژ زدیم و  و رفتیم رستوران و نهار خوردیم . بعد هم لباسهای نادیا رو عوض کردم و تقریبا ساعت یک ربع به سه در اتاق جشن بودیم و اولین نفری بودیم که اونجا رسیدیم . تقریبا پنج دقیقه بعد از ما زهره جون با همسر و دو فرشته قشنگش رسید و بعد از حال و احوال یه چندتایی عکس گرفتیم و منتظر بقیه دوستان شدیم. بعد فاطمه جون و همسرشو گل دخترش که زحمت برگزاری جشن باهاش بود و بسیار ازش سپاسگذارم  وارد شدند و کم کم باقی دوستان ...
17 مرداد 1394

برگزاری اولین کنسرت گل بانوی ما

دیروز نادیا خانوم من به همراه بقیه دوستان و همکلاسی های کلاس موسیقی اش اولین کنسرت خود رو برگزار کردند. بسیار زیبا و دلنشین و به یاد موندنی بود. زحمت بسیار مربی های مهربونشون عمو کسری و خاله لیلا واقعا جای تقدیر و تشکر فراوان داره. صبح پنجشنبه من و نادیا باهم برای تمرین قبل از کنسرت به کلاس موسیقی رفتیم . البته خودم ماشین برداشتم و باهم رفتیم . آخه با اینکه ده سالی میشه که گواهی نامه گرفتم ولی رانندگی نمیکردم اما الان یه مدته که رانندگی میکنم و تاحالا به تنهایی مینشستم اما روز چهارشنبه همراه هم، داشتم. ماشین رو برداشتم و همراه نادیا و مامانی برای خرید به بازار ماهان رفتیم و برگشتیم. و پنجشنبه هم که نادیا رو بردم کلاس موسیقی. خلاص...
17 مرداد 1394

خاطرات - سفر به مالزی

امروز اولین روز کاری بعد از یک مسافرت حدودا ده روزه است. چهارشنبه دو هفته پیش با پرواز ساعت ده و نیم ماهان که بعد از دوساعت تاخیر ساعت دوازده و نیم شب پرواز کرد من، بابا ، مامانی و نادیا خانوم راهی کوالالامپور شدیم. ساعت هشت صبح به وقت ایران و ساعت یازده و نیم به وقت کوالالامپور رسیدیم و بعد از انجام امور مربوط به ورود به کشور مالزی و گرفتن ساکها ، تورلیدر  در جلوی درب خروجی منتظر بود و بعد از جمع شدن مسافران سوار اتوبوس شدیم و به سمت هتل حرکت کردیم. شهر کوالالامپور بخاطر قرار گرفتن در منطقه استوا بسیار سرسبز و پردرخت بود و هوا هم گرم و حالت شرجی مانند داشت مثل هوای کیش در مهر و آبان. که البته بعد از بارشهای کوتاه هوا کمی خنک و لطیف می ...
4 مرداد 1394