یلدا مبارک
بیا ماه من و یلدای من باش
شب بارانیه دی ماه من باش
بیا زیباترین مجنون این شب
یه عمری با من و لیلای من باش
این روزها سرم شلوغ بود و تقریبا یک ماه میشه که نتونستم چیزی بنویسم.
دیروز در مهد اداره جشن شب یلدا بود و قرار بود که بچه های مهد نادیا رو هم برای جشن به اینجا بیارن ولی به دلیل آلودگی هوا و چون ظهر قرار بود با مامانی بریم تهران دکتر، ترجیح دادم که نادیا بره خونه دایی شهرام . نادیا هم اونجا کلی بازی کرده بود و کارتون دیده بود. شب که رفتم دنبالش بهش گفتم معلومه خیلی زیاد کارتون دیدی میگه از کجا فهمیدی؟ میگم آخه مامانها یه قدرتی دارن که از تو چشم بچه هاشون میتونن خیلی چیزها رو بفهمن . یه نگاه خاصی میکنه و غش غش میخنده.
خلاصه که نادیا خانوم ما به جشن یلدا مهد نرسید ولی در مسابقه نقاشی شب یلدا اداره شرکت کرد با یک نقاشی کلاژ خیلی خوشگل و جایزه هم گرفت که امشب براش میبرم . یک جامدادی خوشگل با مدادرنگی و لوازم تحریر. امروز هم نقاشی هاشون رو به دیوار زده بودند و در مانیتور سالن هم نمایش میدادند.
البته بابت این نقاشی قبلا از من یه جایزه گرفته بود .بخاطر اینکه مدام میپرسید به من جایزه میدن یا نه و اینکه چی جایزه میدن ؟ ما هم خودمون رو راحت کردیم و یه جایزه براش خریدیم و گفتیم بابت زحمتی که برای این نقاشی کشیدی. حالا امروز هم که جایزه اداره رو ببینه کلی ذوق میکنه.
هفته قبل هم از طرف مهد برای دیدن فرودگاه پیام به اردو رفتند و داخل کابین خلبان شده بودند و کلی از دیدنش لذت بردند. با اومدن اولین برف هم بچه ها در حیاط مهد برف بازی کردند و حسابی کیف کردند.
جمعه ای که گذشت همراه همکاران رفتیم خونه خاله سارا بخاطر جشن خداحافظی اش چونکه راهی کاناداست.حیف که دوستامون یک یکی دارند وداع وطن میکنند. نادیا هم در این مهمونی در کنار باران و هستی بازی کردند و هی قهر کردند و دوباره آشتی کردند.
مجسمه های خوشگل رویخچالی که با کمک هم درست کردیم و نادیا خودش رنگش کرد
قربون اون دستهاش برم من
یک قسمتی از پارک گروه پریل مشغول تبلیغات بودند . بصورت رایگان صورت بچه ها رو گریم میکردند و بعد هم عکس میگرفتند و چاپ میکردند.
این هم ببعی خوشگل من که عاشق گریم صورته
بعد هم باهم رفتیم کافی شاپ و یک نوشیدنی دونفره خوردیم
عسل مامان در مهدکودک
عسل مامان کتابچه های تبلیغاتی رو برمیداره عکسهاش رو قیچی میکنه و رو کاغذ میچسبونه و براش یک داستانی میسازه
این هم یک نمونه از برنامه ریزی های من و دخملی برای یک روز پنجشنبه که عصرش هم قراره بریم خونه مامانی
این هم نقاشی و کلاژ نادیا خانوم ما برای شرکت در مسابقه شب یلدای اداره
این هم جایزه ای که من بخاطرش براش خریدم . جایزه اداره هم که در راهه
این هم اولین برف زمستانی و برف بازی در مهد
این هم اردوی فرودگاه پیام و خلبان زیبای من
این آقا پسری هم که دستش رو زانوهاشه اسمش سینا ست و گویا دخمل ما و آقا سینا همدیگه رو خیلی دوست دارند
نادیا و باران و هستی در خانه خاله سارا