نادیانادیا، تا این لحظه: 13 سال و 8 ماه و 24 روز سن داره

نادیا امید زندگی ما

یلدا مبارک

1394/9/30 15:57
نویسنده : مامان
574 بازدید
اشتراک گذاری

بیا ماه من و یلدای من باش

شب بارانیه دی ماه من باش

بیا زیباترین مجنون این شب

یه عمری با من و لیلای من باش

 

این روزها سرم شلوغ بود و تقریبا یک ماه میشه که نتونستم چیزی بنویسم.

دیروز در مهد اداره جشن شب یلدا بود و قرار بود که بچه های مهد نادیا رو هم برای جشن به اینجا بیارن ولی به دلیل آلودگی هوا و چون ظهر قرار بود با مامانی بریم تهران دکتر، ترجیح دادم که نادیا بره خونه دایی شهرام . نادیا هم اونجا کلی بازی کرده بود و کارتون دیده بود. شب که رفتم دنبالش بهش گفتم معلومه خیلی زیاد کارتون دیدی میگه از کجا فهمیدی؟ میگم آخه مامانها یه قدرتی دارن که از تو چشم بچه هاشون میتونن خیلی چیزها رو بفهمن . یه نگاه خاصی میکنه و غش غش میخنده.خندونک

خلاصه که نادیا خانوم ما به جشن یلدا مهد نرسید ولی در مسابقه نقاشی شب یلدا اداره شرکت کرد با یک نقاشی کلاژ خیلی خوشگل و جایزه هم گرفت که امشب براش میبرم . یک جامدادی خوشگل با مدادرنگی و لوازم تحریر. امروز هم نقاشی هاشون رو به دیوار زده بودند و در مانیتور سالن هم نمایش میدادند.

البته بابت این نقاشی قبلا از من یه جایزه گرفته بود .سکوتبخاطر اینکه مدام میپرسید به من جایزه میدن یا نه و اینکه چی جایزه میدن ؟ ما هم خودمون رو راحت کردیم و یه جایزه براش خریدیم و گفتیم بابت زحمتی که برای این نقاشی کشیدی. حالا امروز هم که جایزه اداره رو ببینه کلی ذوق میکنه.محبت

هفته قبل هم از طرف مهد برای دیدن فرودگاه پیام به اردو رفتند و داخل کابین خلبان شده بودند و کلی از دیدنش لذت بردند. با اومدن اولین برف هم  بچه ها در حیاط مهد برف بازی کردند و حسابی کیف کردند.

جمعه ای که گذشت همراه همکاران رفتیم خونه خاله سارا  بخاطر جشن خداحافظی اش چونکه راهی کاناداست.حیف که دوستامون یک یکی دارند وداع وطن میکنند. نادیا هم در این مهمونی در کنار باران و هستی بازی کردند و هی قهر کردند و دوباره آشتی کردند.

مجسمه های خوشگل رویخچالی که با کمک هم درست کردیم و نادیا خودش رنگش کرد

قربون اون دستهاش برم من

یک قسمتی از پارک گروه پریل مشغول تبلیغات بودند . بصورت رایگان صورت بچه ها رو گریم میکردند و بعد هم عکس میگرفتند و چاپ میکردند.

این هم ببعی خوشگل من که عاشق گریم صورته

بعد هم باهم رفتیم کافی شاپ و یک نوشیدنی دونفره خوردیمآرامزیبا

عسل مامان در مهدکودک

عسل مامان کتابچه های تبلیغاتی رو برمیداره عکسهاش رو قیچی میکنه و  رو کاغذ میچسبونه و براش یک داستانی میسازه

این هم یک نمونه از برنامه ریزی های من و دخملی برای یک روز پنجشنبه که عصرش هم قراره بریم خونه مامانی

این هم نقاشی و کلاژ نادیا خانوم ما برای شرکت در مسابقه شب یلدای اداره

این هم جایزه ای که من بخاطرش براش خریدم . جایزه اداره هم که در راهه

این هم اولین برف زمستانی و برف بازی در مهد

این هم اردوی فرودگاه پیام و خلبان زیبای من

این آقا پسری هم که دستش رو زانوهاشه اسمش سینا ست و گویا دخمل ما و آقا سینا همدیگه رو خیلی دوست دارندمحبتچشمک

نادیا و باران و هستی در خانه خاله سارا

پسندها (2)

نظرات (2)

مريم
1 دی 94 11:12
سلام مصی جون چقدر خوب که اومدی فداش بشم هم فدای نادیا نوشتن خوشکل هم عکسای هواپیما فرسته نازه خاله وای مصی عاشقه اون تصاویر نقاشیش برای برنامه ریزی یه روزش شدم چقدرررررر جالب بود عزیزم دلم ببوسش از طرفه من خیلییییییییییی --------------- سلام عززززززیزم خوبی آیدا جونم خوبه ممنون از این همه لطف و محبتت تو هم آیدا جون رو خیللللی ببوسش
aylar
6 دی 94 22:12
سلام خوشحال میشم به من هم سر بزنید و در کانال تلگرام و پیج اینستاگرامم عضو بشید فعالیتم در زمینه ی طراحی تم تولد،بروشور،تقویم و... برای کودکان و بزرگسالان هست در ضمن ارتباط از طریق وبلاگم هم امکان پذیره channel: @aylardesign موفق باشید