نادیانادیا، تا این لحظه: 13 سال و 9 ماه و 3 روز سن داره

نادیا امید زندگی ما

نادیا و این روزهایش در مدرسه

خانوم خانومای ما الان تو هفته سومه مدسه ست. روزهای اول که همش میگفت که معلممون بداخلاقه و داد میزنه . من هم روز دوم یه تذکر برای معلمش تو دفترش نوشتم و فرداش ازش پرسیدم که چطور بود مدرسه گفت سر من داد نزد ولی سر بقیه داد زد و البته بچه ها اذیتش میکنن و اون عصبانی میشه. از مامانهای دیگه پرسیدم گفتن بچه های ما میگن که مهربونه. خلاصه الان که یه مدت گذشته بهتر شده و دیگه چیزی نمیگه. ولی در نظر دارم که حتما یه صحبتی با معلمش داشته باشم چون دیروز هم میگفت مشق نوشتن و بازی رو دوست دارم ولی معلممون رو نه . خوشبختانه راننده سرویس خانوم خوبیه و نادیا ساعت دو و ربع میرسه خونه و بعد از خوردن نهار و دیدن کارتون هم مشقهاش رو مینویسه . ...
19 مهر 1395

روز جهانی کودک مبارک

دیروز روز جهانی کودک بود و البته تولد من.  تولدم مبارک از اول هفته به نادیا قول داده بودم که براش لازانیا درست کنم. صبح پنجشنبه بعد از خوردن صبحانه مشغول درست کردن لازانیا شدیم البته بعد از اینکه مایع گوشت و قارچش رو با هم درست کردیم . بابا گفت میخوام برم بیرون کتاب بخرم و بعد هم یه چیزی در گوش نادیا گفت و باهم رفتن بیرون خرید. من هم بعد از کمی استراحت با اینکه میترسیدم با غر غر نادیا برای تنهایی درست کردن غذا روبه رو بشم دیگه دست به کار درست کردن لازانیا شدم چون دیگه داشت دیر میشد. وقتی پدر و دختر زنگ در رو زدن دیدم که یه دسته گل طبیعی داخل یه گلدون شیشه ای دست باباست و یک پلاستیک هدیه هم دست نادیا خانومم. گل بنفش و صورتی به ...
17 مهر 1395

آغاز مدرسه

امروز صبح اولین روز مدرسه  ست. و دیشب دختر قشنگ من بعد از یکساعت کلنجار رفتن ساعت ده شب به خواب رفت. و صبح ساعت شش و نیم راحت بیدار شد و با هم دیگه آماده رفتن شدیم. ساعت هفت سرویس که خوشبختانه خانوم بود اومد دنبالمون و من هم بخاطر اینکه روز اول بود باهاش رفتم. دوتا بچه ای که تو سرویس حضور داشتند  بچه های سال بالایی بودند و خیلی اخمو نشسته بودند . نادیا به من گفت مامان اینا چرا اینجورین حتی جواب سلام آدم رو هم نمیدن گفتم نگران نباش حالا روز اوله . وقتی رسیدیم چند تا عکس از نادیا گرفتم و اون رو تحویل مدرسه دادم. متاسفانه نزاشتن که مامانها اونجا باشن. و نادیا هم چون تنها بود و دوستی اونجا نداره کمی نگران بود. برنامه امروز مدرسه ...
3 مهر 1395

روز شمار آغاز مدرسه - جشن آغاز سال تحصیلی شکوفه ها

دیروز از اداره زودتر اومدم خونه و چون بابا جلسه داشت و نمیتونست بیاد بجاش به همراه مامانی رفتیم برای جشن. فندق خوشگل من هم مانتو و مقنعه اش رو پوشید و دوست داشت تاج هم بزنه ولی هرچقدر که روی این مقنعه تاج میذاشت هی می افتاد. وقتی که رسیدیم  یکی از پسرهای مهدشون رو هم دیدیم که برای پیش دبستان در مدرسه پسرونه ثبت نام کرده بود. و ردیف پشتی ما نشستند و بعد از مدتی هم دوتا دیگه از دوستانش بهش اضافه شدند و نادیا هم کلی با اون ها شیطونی کرد. پایه های پیش و اول دبستان دختر و پسر جشنشون بصورت مشترک بود و در سالن آمفی تئاتر موسسه نهال و بذر برگزار شد. مجری آقای شهریاری بود . بعد از معرفی مجموعه توسط ایشون  ، آقایی به نا...
29 شهريور 1395

روز شمار آغاز مدرسه- اولین جلسه مدرسه

چهارشنبه گذشته اولین جلسه مدرسه نادیا بود. مرخصی گرفتم و به مدرسه رفتم . لوازمی رو که لیست داده بودند و از قبل تهیه کرده بودم رو تحویل دادم و برای جلسه به طبقه بالا رفتم. سه تا کلاس اول دارند با نام باران. نادیا در باران سه هستش و کلاسشون هم هیجده نفره ست. خوشبختانه معلمشون هم همون معلمی هست که مدنظرم بود و اولیای سال گذشته بسیار ازش راضی بودند. یک خانوم جوان و زیبا و بسیار پرانرژی که هفت سال هم سابقه تدریس کلاس اول رو داره. ابتدا مدیر مدرسه دقایقی رو در مورد چارت سازمانی و بخشهای مختلفی که دارند صحبت کرد و بعد معلمشون در مورد نحوه تدریس و کارهایی که مادران لازمه انجام بدهند صحبت کرد. در مورد کتابها و دفترها و وسایلی که باید به ...
27 شهريور 1395

یگانه دخترم، بهانه زندگی من

چه چیزی تو عمق چشاته که من یک نگاه تو رو به یه دنیا نمیدم که بعد از تماشای چشمای تو از زمین و زمان عاشقانه بریدم تو با کل رویای من اومدی تا تو سی سالگی باورم زیرو رو شه که زیباترین خط شعرای من از تماشای چشم تو هر شب شروع شه اومدی تا بره فصل دیوونگی شدی آرامش کل این زندگی با تو هر ثانیه عاشقانست برام آرزوهامو از کی بجز تو بخوام اومدی تا بره فصل دیوونگی شدی آرامش کل این زندگی با تو هر ثانیه عاشقانست برام آرزوهامو از کی بجز تو بخوام +++++++ دلم از تماشای چشمای تو یه حسی مثل پرگرفتن گرفت چشمای تو تا پیش چشم...
16 شهريور 1395

روز شمار آغاز مدرسه - خرید وسایل مدرسه

دیروز بعد از کلاس همراه مامانی و نادیا رفتیم شهر کتاب برای خرید وسایل مدرسه. البته هنوز مدرسه اعلام نکرده که دقیقا چه چیزهایی لازم دارند ولی چون بن خرید داشتم و آخرین مهلت خرید بود دیروز رفتیم و خرده ریزهای لازم برای نادیا خانوم رو خریدیم. نادیا از خریدن این وسایل کلی ذوق کرد. امیدوارم که در این راه همیشه موفق وشاد باشی عزیزم. البته سرکلاس هم چون کلاسش با مربی جدید آغاز میشد مربی قبلی یک بسته مداد رنگی و پاکن و مداد و چسب و برچسب به نادیا جایزه داد که نازبانوی من هم کلی بخاطرش خوشحال شد. هفته قبل که جشنواره عروسکی بود و چون چهارشنبه مامانی تهران وقت دکتر داشت بعد از اتمام کارمون رفتیم خونه عمو بهروز و شب اونجا موندیم و روز پنجشنبه...
14 شهريور 1395