آغاز مدرسه
امروز صبح اولین روز مدرسه ست. و دیشب دختر قشنگ من بعد از یکساعت کلنجار رفتن ساعت ده شب به خواب رفت. و صبح ساعت شش و نیم راحت بیدار شد و با هم دیگه آماده رفتن شدیم. ساعت هفت سرویس که خوشبختانه خانوم بود اومد دنبالمون و من هم بخاطر اینکه روز اول بود باهاش رفتم. دوتا بچه ای که تو سرویس حضور داشتند بچه های سال بالایی بودند و خیلی اخمو نشسته بودند . نادیا به من گفت مامان اینا چرا اینجورین حتی جواب سلام آدم رو هم نمیدن گفتم نگران نباش حالا روز اوله . وقتی رسیدیم چند تا عکس از نادیا گرفتم و اون رو تحویل مدرسه دادم. متاسفانه نزاشتن که مامانها اونجا باشن. و نادیا هم چون تنها بود و دوستی اونجا نداره کمی نگران بود.
برنامه امروز مدرسه هم جشنه و تحویل دادن کتابهاست و ساعت دوازده هم تعطیل میشن.
امروز برخلاف اینکه توقع داشتم روز شادی برای من باشه روز خیلی غمگینی بود و همچنان بغض دارم.
امیدوارم که همیشه شاد باشی زیبای من
عسل مامان هنگام خروج از خونه
نادیا جلوی درب مدرسه
عزیز دلم هیچ وقت تا این حد نگران ندیده بودمش
بهش گفتم حالا یکمی بخند و بعد ...
عسلک من این شکلی شد
عزیزم
بیشتر از این که تنها بود و بقیه باهم بودن ناراحت بود
این عکس تو سایت مدرسه بود
فداش بشم اون گوشه نشسته چه غمگین سرش رو انداخته پایین
ولی خدا روشکر اینجا دیگه خوشحاله اون وسطهاست انگشتش رو برده بالا شاد و خندون به قول خودش
در حال بالا رفتن از پله ها
اینجا هم سرکلاسن ولی حیف سرش رفته پشت سر دوستش
ردیف آخر ستون وسط
همیشه در پناه خدا شاد و سالم و موفق باشی دختر دلبند من
الهی آمین