نادیانادیا، تا این لحظه: 13 سال و 8 ماه و 18 روز سن داره

نادیا امید زندگی ما

دومین مسافرت نادیا خانوم

تعطیلات هفته گذشته نادیا خانوم به همراه مامان و بابا و مامانی و خانواده دایی کامبیز برای چهار روز به شهر انزلی سفر کرد. این دومین مسافرت خانوم خانومهای ما بود. اولین مسافرتش هم در سن هفت ماهگی به شهر نور بود. البته این مسافرت هم به ما و هم به نادیا جونم خیلی خوش گذشت. دخترم حسابی آب بازی و شن بازی کردو کلی هم با قایق اردکیش قایق سواری کرد. و شادی این خانوم خانومها برای ماهم شادی آورد. من خودم هم برای اولین بار به طرح سالم سازی بانوان رفتم و خیلی خوب بود. .آخه تا حالا هروقت که به شمال سفر کرده بودم فقط تا لب ساحل میرفتم و هیچ وقت توی آب دریا شنا نکرده بودم هم به خاطر ترس مامانم از دریا و هم اینکه خودم با لباس خیس شدن رو دوست ندارم...
28 شهريور 1391

حرفهای بامزه

نادیا خانوم ما گاهی یک حرفهایی میزنه که ما واقعاً نمیدونم از کجا یاد میگره؟ مثلاً دیروز که من اومدم سرکار صبح بیدار شده و با چشمهای گریون گفته باورم نمیشه مامان رفته سرکار؟ یا دیروز تو دست دو تا بچه تو خیابون نوشابه و چیپس دیده موقع برگشت از اون قسمت گفت: چشمم دنبال  نوشابهِ هِ ست. چند روز پیش هم من لاک زدم لاک ترک سفید روی سرخابی برای پا و لاک سرخابی برای دست. نادیا خانوم لاک ها رو دیده، رفته اورده که براش بزنم . من میخواستم برای پاهاش هم سرخابی بزنم و بهیچ وجه نذاشت و گفت سفید مال پا ، قرمز هم مال دست. میگن دختر هووی مادره ها خلاصه جیگر من حرف هایی که میزنی خیلی بامزه ست. دیروز میخواستیم بریم عروسی همکارم،‌...
21 شهريور 1391

پایان پروژه دوم- از پوشک گرفتن

نادیا خانوم ما دیگه از پوشک گرفته شد. البته به درخواست خودش . از روز سه شنبه گذشته یعنی  هفتم شهریور دیگه نذاشت پوشکش کنیم و گفت که اذیتم میکنه و حتی دیروز هم که رفته بودیم پیک نیک باز هم گفت که پوشکم نکنید ، میگم. و در تمام مدت هم بخوبی از پسش براومد. و حتی شبها هم پوشک نشد. قربون این دختر خوبم برم من. برای دوستانی که میخوان نی نی هاشون رو از پوشک بگیرن اطلاً نباید تو این مورد عجله کرد. توی تموم کتابهای تربیتی که من خوندم نوشته که بهیچ وجه آموزش رو زیر دوسال شروع نکنید و ترجیحاً بین دو ونیم - سه سال شروع بشه مگر اینکه بچه خودش اعلام آمادگی کنه. و با این روش نه بچه اذیت میشه و نه مادر، همه چی بدون استرس و دردسر تموم میشه. خوندن کتاب...
11 شهريور 1391

هدیه تولد

حالا این هم هدیه مامان برای عزیز دلم: یک لوگو با نام خودت، که میتونی همیشه برای چیزهایی که بخواهی مالکیت خودت رو در مورد اونها نشون بدی ، ازش استفاده کنی . این لوگو  رو بصورت یک مهر برات ساختم، که میتونی بر روی کتابهات بزنی و یک کتابخانه خوشگل از کتابهات بسازی، کتابخانه ای که هر روز با کتابهای جدید همرا ه با رشد و بالندگی تو پر بارتر  پربارتر میشه .   این هم اولین کتابی که در روز تولدت با لوگو خودت مهر زدی . کتابی با عنوان: من که از گل بهترم لگن دارم    یادت باشه همیشه هر کتابی که گرفتی حتی وقتیکه بزرگ بزرگ  بزرگ شدی حتماً با این لوگو  اونو مهر بزنی. ...
27 مرداد 1391

تولدت مبارک عشق من

چه لطیف است حس آغازی دوباره و چه زیباست رسیدن دوباره به روز زیبای آغاز تنفس و چه اندازه عجیب است ، روز ابتدای بودن و چه اندازه شیرین است امروز روز میلاد ، روز تو  روزی که تو آغاز شدی بهترین آهنگ زندگی من تپش قلب توست و قشنگ ترین روزم روز شکفتنت             زیباترین ترانه زندگی ام ، دختر عزیزتر از جانم ،دومین سالگرد تولدت مبارک ...
27 مرداد 1391

برنامه تولد

پس فردا دومین سالگرد تولد گل زندگی منه. امسال بر خلاف پارسال این روز قشنگ رو میخواهیم خیلی ساده برگزار کنیم. چون هم ماه رمضونه و هم اینکه کوچولو هستی و مهمونی مفصل واقعاً خسته ات میکنه و اذیت میشی مثل پارسال که موقع کیک بردن خیلی خسته و خواب آلود بو و تو عکسهای مهمونی بدلیل خواب بودن، نیستی. در واقع مهمون دعوتی نداریم. دایی ها که طبق معمول خونه مامانی میان و ماهم که خونه مامانی هستیم و با یک کیک خوشگل این روز قشنگ را جشن میگیریم. صبح روز پنجشنبه که می برمت آتلیه  و عکس میگیریم. و میخوام که همیشه این روال رو تو زندگی داشته باشیم. که سه نفری هرسال توی این روز قشنگ بریم آتلیه و عکس بگیریم. اینطوری گذر عمر و زندگی به خوبی م...
25 مرداد 1391

شیطنت

دختر خوشگل من این روزها واقعاً شیطون شده چند روز پیش در حیاط رو باز کردی و رفته بودی توی کوچه . که واقعاً خدا رحم کرد و بابا تو رو از جلوی یک ماشین بلند کرد. پریروز هم دوباره آینه میز توالت خونه مامانی رو انداختی و باز هم خدا خیلی خیلی رحم کرد که توی سرت نخورد و و خورده های آینه توی پاهات نرفت . آخه خودت مثل یک موش کوچولو ترسیده بودی و یک گوشه ایستاده بودی. البته من همیشه از این آینه میترسیدم و قبلاً هم به بابا گفته بودم که این رو به دیوار وصل کنه ولی خوب هی پشت گوش انداخته بود حالا این هم نتیجه اش. ولی خوب این قضایا باعث شد که حواسمون رو بیشتر جمع کنیم و هر چیزی رو که امکان خطر داشت جمع کنیم. دستگیره در ورودی رو هم از داخل خونه باز کر...
25 مرداد 1391

کارهای هنری

یکسری از کارهای هنری خوشگل من. این وبلاگهای آپلود عکس که بدرد نخورن . یا آپلود نمیشه یا اگر هم که بشه دو روز میمونه بعد بسته میشه. حالا یکسری از کارهای هنری دختر با استعدادم رو همراه با عکس خودش اینجا میذارم. هزارررررررررررررر ماشالله نادیا خانوم و اولین مجسمه خمیری - الاگلنگ   نادیا خانوم در حال رنگ کردن اولین گلدون سفالی   نادیا خانوم  در حال نقاشی : برگ رو  چلندوش بعد بازش کرد و صافش کرد و گفت : سفره ماهی شد و من بهش گفتم حالا با هاش چاپ بزن و زد و گفت: سفره ماهی عکس پایین هم که گفت : کلاغه . و بعد هم قسمتهای مختلفش رو نشون داد: این نوکشه ، این پاهاشه ، این هم مَمَشه  ...
25 مرداد 1391

اولین مجسمه خمیری

نادیا خانوم من دیروز اولین مجسمه خمیری خودش به تنهایی و با ذهن خلاق خودش درست کرد. دیروز براش یک بسته خمیر جدید خریدم. آخه خانوم خانومای ما وقتی رنگهای خمیر با هم قاطی میشن دیگه دوست نداره باهاشون بازی کنه. همین که رسیدیم خونه شروع کرد باهاشون بازی کردن.  این خمیرها که خودشون بصورت لوله های باریک باریک بودن . یک خمیر لوله نارنجی گذاشته بود و دو تا تیکه خمیر آبی رو گذاشته بود دو طرفش و اومد و به ما نشون داد و گفت :‌ الاکلنگ درست کردم. یعنی فوق العاده بود. کاملاً شبیه به الاکلنگ . این هم عکسش. قربون این دختر باهوشم برم من. موقع شام خوردن بود. بهت میگفتم وقتی شامم رو خوردم میام باهم خمیر بازی کنیم. وقتی سفره رو جمع کردیم...
15 مرداد 1391