نادیانادیا، تا این لحظه: 13 سال و 8 ماه و 17 روز سن داره

نادیا امید زندگی ما

جشن تولد 7 سالگی

پنجشنبه شب جشن تولد نادیا جونم رو برگزار کردیم. عسل مامان در جشن در لباس سفیدبرفی که با انتخاب خودش توسط یه خانم خیاط ماهر براش دوختیم میدرخشید. خودش به تمام جزییاتش توجه کرده بود و با دقت از خانم خیاط خواسته بود که براش بدوزه و خیاط مهربون هم پاپیون سرش رو هم براش دوخت و با خنده میگفت خوشم میاد که خودش دقیقا میدونه چی میخواد درحالیکه من هنوز تو این سن نمیدونم. مهمونی ما یک مهمونی فامیلی کوچولو بود ولی به خواست نادیا چند تا از دوستان صمیمی اش رو هم دعوت کردیم. که چهارتاشون تونستن در مهمونی ما شرکت کنند و به جمع ما گرمی خاصی بخشیدند. بچه ها کلی با هم بازی کردند و خوش گذروندند و قبل از آوردن کیک بچه ها کلی رقصیدن...
28 مرداد 1396

تولدت مبارک عزیزترینم

هفت سال پیش تو همچین روز و لحظه ای تو دختر قشنگم، به دنیا اومدی و با ورودت قلب و وجود ما رو نورانی کردی هفتمین سالگرد تولدت مبارک زیباترینم امیدوارم همیشه لبخند قشنگت رو روی لبهات ببینم و صدای قهقه هات دنیای ما رو پر از شادی کنه  . سالم و شاد باشی عسلم ...
27 مرداد 1396

روز جهانی کودک مبارک

دیروز روز جهانی کودک بود و البته تولد من.  تولدم مبارک از اول هفته به نادیا قول داده بودم که براش لازانیا درست کنم. صبح پنجشنبه بعد از خوردن صبحانه مشغول درست کردن لازانیا شدیم البته بعد از اینکه مایع گوشت و قارچش رو با هم درست کردیم . بابا گفت میخوام برم بیرون کتاب بخرم و بعد هم یه چیزی در گوش نادیا گفت و باهم رفتن بیرون خرید. من هم بعد از کمی استراحت با اینکه میترسیدم با غر غر نادیا برای تنهایی درست کردن غذا روبه رو بشم دیگه دست به کار درست کردن لازانیا شدم چون دیگه داشت دیر میشد. وقتی پدر و دختر زنگ در رو زدن دیدم که یه دسته گل طبیعی داخل یه گلدون شیشه ای دست باباست و یک پلاستیک هدیه هم دست نادیا خانومم. گل بنفش و صورتی به ...
17 مهر 1395

جشن تولد شش سالگی نادیا خانوم

هفته پیش که هفته تولد نادیا خانوم بود تمام سعی خودم رو کردم که به دخترم خوش بگذره .دوشنبه هفته پیش بخاطر برگزاری جشن چله تابستان در مهد اداره، نادیا رو با خودم به اداره بردم. نمیدونم به چه علتی ولی صبح تو اداره کمی دچار تهوع شد ولی به عشق آب بازی سرحال شد و بعد ساعت 10 به همراه نادیا و پریسا جون  همکارم رفتیم به مهد . مامان باباها به همراه بچه ها حسابی با تفنگ آب پاش و .. با هم آب بازی کردن و همدیگه رو خیس کردند. خیلی خوب بود و حسابی به نادیا خوش گذشت . موش آب کشیده شده بود . لباسهاش رو عوض کردم و موقع اومدن به همراه باران کلی اصرار کردند که تو مهد بمونه . منم که از خدا خواسته با خوشحالی موافقت کردم. عصری که اومدم دنبالش حسابی خو...
30 مرداد 1395

ششمین سالگرد تولدت مبارک عشق من

دختر نازنینم عزیزترینم شش سال پیش صبح همچون چهارشنبه ای گرم و لطیف با اضطرابی شیرین راهی شدم تا تو عشق زیبایم رو بعد از چهل و یک هفته انتظار در آغوش بگیرم و ده دقیقه مانده به ظهر ، تو عسل شیرینم چشم به این دنیا گشودی. نگاه زیبای تو قشنگترین لحظه عمر من بود و برای همیشه خواهد ماند. روزی که نام زیبای مادر بر من نهاده شد و عشق و امید در دل من زنده شد. از لحظه ای که تو در وجود من شکل گرفتی معنای عشق رو با تمام وجود درک کردم. من عشق رو با تو شناختم شیرینم. عشقی ابدی و پایان ناپذیر. لبخند تو شیرین ترین لحظه و ناب ترین خوشی هاست برای من، و غم تو زجرآورترین ...
27 مرداد 1395

جشن فارغ التحصیلی از پیش دبستان

گل دختر من دیگه دوره پیش دبستان و  مهد رو به پایان رسوند و حالا قدم در راه علم و دانش میگذاره و قلب من رو هم به همراه خودش میبره. هر روز مستقل تر میشه و وابستگی هاش کمتر. هرچند که این مسئله از طرفی باعث شادی و غرور منه ولی غمی هم به همراه داره که انکار ناپذیره. امیدورام که در این راه موفق باشی عزیزم و همینطور که هر روز شاهد شکوفایی و بالندگی تو هستیم ما هم در کنار تو رشد کنیم. روز پنجشنبه  بیست و هفتم جشن فارغ اتحصیلی از پیش دبستان رو مهد نادیا در تالار قلم برگزار کرد. مراسم از ساعت هشت و نیم شروع میشد که ما با یک ساعت تاخیر رسیدیم. در حیاط غرفه هایی رو برای بچه ها در نظر گرفته بودند برای اجرای نقاشی ، آشپزی ، تئاتر و بازی . ...
29 خرداد 1395

آغاز سال تحصیلی و شروع پیش دبستانی نازبانوی ما

شروع سال تحصیلی امسال شروع پیش دبستانی دختر قشنگ منه. که با شوق فراوان از روز چهارشنبه یکم مهر آغاز شد. امروز در مهد اداره جشن شروع سال تحصیلی با اجرای تئاتر بود و نادیا و دوستانش از مهد خودشون به مهد اداره اومدند و این روز رو جشن گرفتند و فردا هم بچه های مهد اداره به مهد نادیا میرن و اونجا نقاشی دیواری میکشند دوباره این آغاز رو با هم دیگه جشن میگیرند. عزیزم امیدوارم با این آغاز زیبا روزهای شاد و پر از موفقیت در انتظارت باشه  و هر روز لبخند زیبات بر چهره ات بدرخشه.   در حال رفتن به مهد اداره جشن مهد اداره جشن مهد نادیا بچه ها در حال نقاشی دیواری عسل مامان در حال کشی...
4 مهر 1394

جشن تولد پنج سالگی

روز پنج شنبه جشن تولد نادیا جون و نیلوفر جون رو باهم دیگه تو خونه مامانی برگزار کردیم. از روز چهارشنبه بعدالظهر با کمک زندایی شهین و نیلوفر و مامانی مشغول تهیه و تدارک جشن شدیم و غذاها رو آماده کردیم. نادیا هم گاهی به ما کمک میکرد و وقتی هم که دایی کامبیز اومد با کمک هم خونه رو تزیین کردند و هی بادکنکها رو ترکوندند و من رو زهرترک کردند. صبح هم دوباره از ساعت ده  زندایی شهین اومد و ما مشغول تمیز کردن خونه و انجام بقیه امور شدیم و دیگه ساعت شش همگی آماده بودیم. نادیا هم که از اول تا آخر دنبال باز کردن هدیه ها بود. روز خوبی بود کلی بخاطر این روز شادی و پایکوبی کردیم. و نادیا هم کلی از باز کردن کادوهاش لذت برد مخصوصا هدیه دایی کامبیز ...
2 شهريور 1394

پنجمین سالگرد تولدت مبارک زیبای من

د نیا صدای گریه کودکی را شنید که امروز تنها بهانه برای خندیدن من است... امروز را با هم لبخند می زنیم.... نگاهت را قاب میگیرم در پس آن لبخند، که به من شور و نشاط زندگی می بخشد... امروز روز توست ... ت ولدت مبارک عزیزترینم     پرنسس من، امیدوارم همیشه در پناه حق، سالم و شاد باشی  و لحظه به لحظه  شاهد رشد و بالندگی تو باشم . الهی آمین   ...
27 مرداد 1394