نادیانادیا، تا این لحظه: 13 سال و 8 ماه و 15 روز سن داره

نادیا امید زندگی ما

اولین نوشتن صحیح اسم

روز چهارشنبه من از کلاس آموزشی اومده بودم و از خستگی روی تخت دراز کشیده بودم که نادیا خانوم یه هدیه برام آورد و گفت که میخوام سورپرایزت کنم. اسمش رو به فارسی و انگلیسی نوشته بود . تا حالا همیشه برعکس مینوشت ولی ایندفعه کاملا صحیح بود . البته انگلیسیش هنوز ایراد داره ولی فارسیش درست بود قربونت بره مامان عزیزم.  ...
30 آذر 1394

یلدا مبارک

بیا ماه من و یلدای من باش شب بارانیه دی ماه من باش بیا زیباترین مجنون این شب یه عمری با من و لیلای من باش   این روزها سرم شلوغ بود و تقریبا یک ماه میشه که نتونستم چیزی بنویسم. دیروز در مهد اداره جشن شب یلدا بود و قرار بود که بچه های مهد نادیا رو هم برای جشن به اینجا بیارن ولی به دلیل آلودگی هوا و چون ظهر قرار بود با مامانی بریم تهران دکتر، ترجیح دادم که نادیا بره خونه دایی شهرام . نادیا هم اونجا کلی بازی کرده بود و کارتون دیده بود. شب که رفتم دنبالش بهش گفتم معلومه خیلی زیاد کارتون دیدی میگه از کجا فهمیدی؟ میگم آخه مامانها یه قدرتی دارن که از تو چشم بچه هاشون میتونن خیلی چیزها رو بفهمن . یه نگاه خاصی میکنه و غش غش میخن...
30 آذر 1394

نادیا و اولین ترمیم دندان

نادیا روز چهارشنبه وقت چکاب سالیانه دندانپزشکی رو داشت و قتی نوبتمون شد و نادیا رفت تو با شجاعت کامل نشست رو صندلی تا آقای دکتر معاینه اش کنه . خداروشکر  با اینکه خیلی کم مسواک میزنه ولی خوشبختانه دندونهاش سالم بودند و فقط یکی از کرسی ها یه پوسیدگی سطحی داشت که دکتر گفت زیاد مهم نیست ولی من گفتم اگر صلاح میدونید درستش کنید که آقای دکتر مهربون هم براش پر کرد در تمام مدت نادیای شجاع من برخلاف خیلی از بچه ها با لب خندون آروم نشست تا دکتر کارش رو بکنه. دکتر هم که خیلی خوشش اومده بود کلی قربون صدقه اش می رفت . بعد از پایان کار هم که رفت از کشو جایزه ها یه جایزه انتخاب کنه کلی طولش داد تا آخر سر هم یه برچسب پرنسسی انتخاب کرد وقتی اومدیم بیرو...
24 آبان 1394

خاطرات

در تعطیلاتی که گذشت، پنجشنبه از صبح به بازی با نادیا خانوممون گذشت و بعدالظهر هم سه تایی همراه  بابا رفتیم پارک . پارک بسیار بسیار خلوت بود و ما حسابی از قدم زدن در پیست دو چرخه سواری خلوت که تنها دو سه نفر در حال پیاده روی و دوچرخه سواری بودند لذت بردیم . نادیا هم اسکوترش رو آورده بود و بعد از یک دور دیگه گفت خسته ام و  بریم زمین بازی ولی من بهش گفتم خیلی حیفه این پیست خلوت رو از دست بدیم و درنتیجه دسته اسکوتر رو بالا آوردم و خودم سوار شدم و نادیا هم دنبال من می دوید . بعد از کمی رفتن دو نفری سوار شدیم که خیلی باحال بود مخصوصا تو سرازیری ها که بسیار لذت بخش بود . بعد از یک دور دیگه که پیست رو طی کردیم دیگه رفتیم تو زمین بازی و بع...
4 آبان 1394

روز جهانی کودک مبارک

روز پنجشنبه من و نادیا رفتیم پارک بانوان که به مناسبت روز جهانی کودک مراسمی در آنجا برپا بود. نادیا هم که عاشق گریم صورت، از همه غرفه ها گذشتیم و رفتیم به این قسمت . دوست داشت که کفشدوزک بشه ولی چون باید کل صورتش رو قرمز میکرد و خیلی جالب نمیشد طبق معمول دوباره پروانه رو انتخاب کرد و بعد از نقاشی صورت رفتیم به غرفه نقاشی که قرار بود پارچه رو عوض کنه و پارچه نو بندازه تا بچه ها دوباره نقاشی کنند ولی نادیا طاقت نداشت که صبر کنه به همین خاطر رفتیم به غرفه کاردستی و اونجا با خلاقیت خودش یه کاردستی خوشگل درست کرد و به مسئول اونجا داد . بعد هم یک بخش بازی بود که چندتا مانع و حلقه و .. چیده بودند که بچه ها باید از بین اونها مارپیچی حرکت میکردند ...
18 مهر 1394

خاطرات - اولین مهمونی در منزل دوست

روز چهارشنبه یه سمینار در رابطه با کودکان در سالن میلاد شهرداری برگزار شده بود و ما با مامان ثنا قرار گذاشتیم و رفتیم . خیلی مطالب جدیدی ارائه نشد و بیشتر تبلیغات یه مهدکودک بود. ولی چون یه بخش گریم کودکان داشت نادیا و ثنا خواستند که به شکل پروانه صورتهاشون طراحی بشه و چون سرشون خلوت بود مدام میرفتن تجدیدش میکردند و ذوق میکردند. بعد از پایان سخنرانی بچه ها بردیم پارک و برای فردا نهار هم خونه ثنا جون دعوت شدیم.  بچه ها خیلی برای مهمونی شوق و ذوق داشتند.  من و نادیا صبح پنجشنبه حاضر شدیم و بعد از خرید شیرینی راهی خونه ثنا خانوم شدیم. بچه ها کلی شادی کردند و باهم بازی کردند و خیلی بهشون خوش گذشت و واقعا بازی کردنه دونفره رو یاد گرف...
28 شهريور 1394

خاطرات

هفته گذشته رو ما بخاطر ماموریت چین بابا، کلاَ خونه مامانی بودیم. کل هفته رو من با ماشین رفتم اداره و روز یکشنبه رو هم چون تهران وقت دکتر داشتم با دوتا از دوستان همکارم رفتیم و برگشتیم . روز دوشنبه هم با الهام و گل دخترهاش رفتیم خونه ما و نادیا وباران که از صبحش هم در مهد اداره کلی باهم بودن تو خونه هم کلی بازی کردند و آتیش سوزوندند و شیطونی کردند. بچه ها با تفنگ به ما شلیک میکردند و ما هم باید ادای تیر خوردن رو درمیآوردیم اما نادیا میگفت فقط باید به خاله شلیک کنیم به مامان من نه و تا باران میخواست به من شلیک کنه خودش رو مینداخت جلو و میچسبوند به من. قربونت بره مامان که اینقدر هوای من رو داری.  آخر شب هم به زور خوابوندیمشون چون ...
21 شهريور 1394

سومین جشن تولد پنج سالگی

تا سه نشه بازی نشه . روز جمعه خونه عزیز سومین جشن تولد پنج سالگی نادیا خانوم  رو با کیک خوشگلی که عمه مهری زحمتش رو کشیده بود برگزار کردیم. و نادیا هم کلی از دیدن هدیه هاش کیف کرد. یک سوپرمارکت هوم از طرف عزیز ،‌ آشپزخانه کیتی از طرف عمه مهری و یک عروسک خوشکل هم از طرف عمه بهاره . دست همشون درد نکنه که نادیا از دیدنشون خیلی خوشحال شد مخصوصا اون سوپرمارکت چون نادیا فروشنده بازی رو خیلی دوست داره. روز سه شنبه هم به خواست دوستان یک جعبه شیرینی هم به کلاس موسیقی بردیم و دوستان نادیا طوفان جون و نیکان جون به نادیا هدیه دادند یک عروسک باربی خوشگل و یک کیف جامدادی خوشگل . دستشون درد نکنه. پنجشنبه بعدالظهر هم با توجه به برنام...
8 شهريور 1394

اولین جلسه کلاس فلوت

دیروز علاوه بر اینکه تولد گل ناز من بود ، اولین جلسه کلاس فلوت بعد از پایان کنسرتشون هم بود . نادیا برای شروع فلوت خیلی ذوق داشت و دیروز به مامانی گفته بود که این روز بهترین روز زندگیمه. در کلاس به مناسبت تولد نادیا خانوم من آهنگ تولدت مبارک رو استاد و دوستانش براش زده بودند و تولدش رو بهش تبریک گفته بودند. همکار م و دختر مهربونش فاطمه جون برای نادیا هدیه فرستاده بودند . یک کیف و جامدادی. نادیا هم کیف انداخته بود رو دوشش و کلی باهاش  برای دوستاش عشوه میومد. پریروز هم  خاله سمیرا برای نادیا پیغام تولدت مبارک فرستاده بود . نادیا میگفت بگو مرسی تولد شما هم مبارک . گفتم مامان تولد خاله که نیست. گفت: خوب نظر...
28 مرداد 1394