نادیانادیا، تا این لحظه: 13 سال و 9 ماه سن داره

نادیا امید زندگی ما

نادیا خانم عینکی می شود

الان تقریبا کمتر از یک ماه که نادیا خانوم ما عینکی شده و پذیرش این قضیه بیشتر از اینکه برای نادیا سخت باشه برای من سخت بود. تازه نادیا رو برده بودم دندونپزشکی و از استرس خراب بودن دندون هاش دراومده بودم و کلی خوشحال که نادیا یه دونه دندون خراب هم نداره که یازده آذر تو چکاب مهد گفتن که چشمش مشکوک به ضعیفیه. خلاصه از فردای اون روز تا شنبه شب پیش چهارتا دکتر متخصص رفتیم و گفتن که چشمش ضعیف شده و باید عینک بزنه که البته گفتن که این تو بچه ها عادیه و طی یکی دو سال استفاده خوب میشه. ولی خوب اینکه میبینی بچه تو این سن باید عینک بزنه و تو بازی دست پا گیریشه آدم رو اذیت میکنه. مخصوصا که باید بیست و چهار ساعته دستمال بدست باشی و تمیزش کنی. اوایلش ک...
14 دی 1393

اولین کتابهای جلد شده نادیا خانوم

نادیا خانوم ما دیگه یک خانوم محصل شده. و ما دیروز  اولین کتابهای آموزشی رو برای خانوم کوچولومون جلد کردیم. یاد وقتی افتادم که با پدر مرحومم دوتایی مینشستیم و کتابهام رو جلد میکردیم و چه لذتی از این کار میبردم. یک جلد کاغذ کادو و بعد هم یک جلد هم با کاورهای پلاستیکی و بعد هم پدرم با خط خوشش اسم و کلاسم رو داخلش مینوشت. چه حالی داشتم با این کتابها و لوازم تحریر و .... یادش بخیر. ولی کاورهای این دوره خیلی با مال زمان ما فرق داره. کاورهای برچسبی خیلی ساده و راحت ، اول یک لایه باریک وسطش رو برمیداری و بعد دو طرفش  رو میچسبونی و چون من میخواستم جلد کتابها براش پیدا بشه یک نوع شفافش رو خریدم. اول یک بسته با طرح ساده گرفتم که البته سایز...
25 آبان 1393

جلسه اولیا و مربیان در مهد

روز چهارشنبه گذشته اولین جلسه اولیاء و مربیان در مهد جدید نادیا بود. مربی قصه گویی و شطرنج و مسئول تغذیه مهد حضور داشتند و در مورد نحوه کارشون صحبت کردند. مربی شطرنج یک خانم مسن و مهربان بود که خودش در زمینه کودکان کتاب شطرنج نوشته بود که بسیار عالی بود. بعد از اتمام جلسه باهاش صحبت کردم تا گفتم مامان نادیا هستم شروع کرد به تعریف کردن از نادیا و گفت : نادیا فوق العاده است. بسیار گیرایی بالا و اشتیاق فراوانی برای یادگیری داره. چون دیدم سطحش خیلی از همسنهای خودش بالاتره تو کلاس بچه های بزرگتر گذاشتمش. هیچی دیگه من هم که مامان. و مامانها هم که عاشق شنیدن تعریف از بچه هاشون هستند کلی کیف کردم. برای خریدن یک دست شطرنج هم اسم نوشتیم که نادیا...
11 آبان 1393

اولین سینما

نادیا خانوم ما دیروز برای اولین بار رفت سینما. فیلم شهر موشها. تقریبا نزدیکهای ظهر رفتیم نمایشگاه اسباب بازی . البته چون نادیا درخواست خرید موتور رو داشت و ما باهاش موافقت نکردیم سر لج افتاد و گفت دیگه چیزی نمیخوام و گرسنمه و بریم دیگه. هیچ دیگه ما هم  چند تا کتاب از یکی از غرفه ها که قصد دیدنش رو داشتیم خریدیم و رفتیم برای خوردن نهار. بعد از نهار هم با اینکه بابا سرما خورده بود و زیاد حال نداشت ولی بخاطر نادیا خانوم حاضر شد که بریم سینما . البته فکر میکردم که دیگه از رو پرده های سینما برداشته باشن ولی تا ماشینمون رسید به میدان ولیعصر نادیا شروع کرد به خوشحالی کردن که دیدمش دیدمش شهر موشها ، بریم بریم و کلی ذوق کرد. وقتی چ...
3 آبان 1393

کرم کوچولو

عسل مامان روز جمعه یک کرم سبز کوچولو که از لابه لای انگورهای تازه خریداری شده آمده بود، پیدا کرد. و نصف روز مشغول بازی با اون کرم بود. از اون کرمهایی که برگ انگور میخورند و حسابی هم تپل میشن. نادیا اولش ازش میترسید ولی بعد دیگه باهاش دوست شد . میذاشتش رو دستش یا رو پاهاش و اون هم راه میرفت. بعد هم با جعبه خرما یک خونه براش درست کردیم و توش هم براش برگ انگور ریختیم و درش هم با سوزن سوراخ سوراخ کردیم که هوا بهش برسه. نادیا فکر میکرد کرم ابریشمه و بزرگ میشه و بعد هم تبدیل به پروانه میشه. من هم برای اینکه ازش نگهداری کنه تا بزرگ بشه بهش گفتم ممکنه باشه و یا شاید هم نباشه. خلاصه میرفت میومد و کرمه رو برمیداشت و میگفت: منو میخواست ، حوصله اش سر...
11 شهريور 1393

خاطرات

این روزها برام روزهای پر استرسیه. از یک طرف ذهنم رو انتخاب مهد مناسب برای دخترکم پر کرده،و از طرفی بد حالی مادربزرگم خیلی نگران و دلواپسم کرده. چون برنامه های تابستان کانون خیلی جالب نبود و از طرفی بیماریهای تابستون هم خطرناکه ترجیح دادم که تابستان رو بیشتر خونه باشه و فقط کلاس موسیقی بره که عاشقشه و تفریحات تابستانی داشته باشه. البته یک کلاس زبان هم دوست داشتم بره که چون مربیش رو دوست نداشت و کلاس هم کلاس شلوغی بود ترجیح دادم که بخاطر جلوگیری از دلزدگیش نسبت به زبان اون کلاس رو هم نره.  ولی از مهر که برنامه هاش دوباره به روال قبل برمیگرده چون مربی رده چهار سال کانون به خوبی مربی سه ساله هاش نیست ، در تلاشم اگر جایی ...
2 شهريور 1393

خاطرات- مسافرت -انزلی

در تعطیلات هفته گذشته ما به همراه دایی ها و عمو بهروز همگی باهم رفتیم به شهر انزلی . روزهای خوبی بود و ما در کنار نادیا خانوم و بقیه از هوای تازه، دریا و جنگل لذت بردیم. سوار تلکابین لاهیجان هم شدیم و تو راه برگشت نادیا یکمی نگران بود چون فکر میکرد ممکنه دیواره شیشه تلکابین بشکنه و بیوفته.  در کنار ساحل هم نادیا حسابی شن بازی کرد و البته ما خیلی سعی کردیم که توی آب نره بخاطر کثیفی آب ولی خوب چون بقیه رو میدید که همه میرن درنتیجه نادیا هم که عاشق آب و آبتنی، دوست داشت که بره و ما خیلی موفق نبودیم ولی خوب سعی کردیم که حداقل سرش رو توی آب نبره. آخر سفر به نادیا میگفتم کجای سفر بیشتر از همه بهت خوش گذشت میگفت بردیا (چون بردیای یکساله...
15 مرداد 1393

خاطرات

تو این ماهی که گذشت نادیا خانوم ما کلاس موسیقی و دوره ارف رو بطور رسمی شروع کرد روز دهم تیر اولین جلسه بود . کلاسش خیلی خوب و بازی مداره و نادیا عاشق این کلاسه عمو کسری شده و میگه خیلی بهتره از کلاس خاله سوفیاست که توی کانون داشتند.  پنجشنبه پنجم تیر هم که با همکاران دعوت شدیم خونه الهام جون و نادیا و باران هم باهم بازی و البته جنگ کردند و بعد هم ساعت چهار باهم رفتند طبقه پایین ، تولد پسر عموی باران و دیگه ساعت هشت هم که میخواستیم بریم الهام رفت دنبال نادیا که تازه داشتند کیک میخوردند. به نادیا هم خوش گذشته بود. فردای اون روز هم تولد ایلیا و بردیا بود که در شهربازی پاساژ ملاصدرا برگزار شد . در اتاق تولد جشن برگزار شد و نادیا هم چه...
22 تير 1393

جشن پایان سال تحصیلی

روز پنجشنبه گذشته جشن پایان سال تحصیلی در کانون بود . طبق معمول یک شعر بچه ها خوندند و چند کلیپ هم برای مامانها گذاشتند و بعد هم یک نقاشی یادگاری مامانها و بچه ها با هم کشیدند. و اونو روی دیوار چسباندیم. و بعد هم پذیرایی شدیم. موقع برگشت یک سازدهنی برای نادیا خریدم که بسیار این خرید نادیا رو خوشحال کرد. تو خونه میزد و میگفت شماها باید برقصین و یا شما بزنید تا من برقصم. بعد هم نشست با یک لوله خالی وسط دستمال توالت که دوتا کاغذ هم بهش چسبونده بود یک کاردستی درست کرد و اومد به من نشون داد و گفت مامان ساز درست کردم. با دستش به کاغذها میزد و میگفت به صداش گوش کن. خیلی برام جالب بود. قربون اون خلاقیتت برم من عزیزم. چند روز پیش هم قصه حنایی ا...
27 خرداد 1393