نادیانادیا، تا این لحظه: 13 سال و 8 ماه و 13 روز سن داره

نادیا امید زندگی ما

کرم کوچولو

1393/6/11 11:15
نویسنده : مامان
585 بازدید
اشتراک گذاری

عسل مامان روز جمعه یک کرم سبز کوچولو که از لابه لای انگورهای تازه خریداری شده آمده بود، پیدا کرد. و نصف روز مشغول بازی با اون کرم بود. از اون کرمهایی که برگ انگور میخورند و حسابی هم تپل میشن. نادیا اولش ازش میترسید ولی بعد دیگه باهاش دوست شد . میذاشتش رو دستش یا رو پاهاش و اون هم راه میرفت. بعد هم با جعبه خرما یک خونه براش درست کردیم و توش هم براش برگ انگور ریختیم و درش هم با سوزن سوراخ سوراخ کردیم که هوا بهش برسه. نادیا فکر میکرد کرم ابریشمه و بزرگ میشه و بعد هم تبدیل به پروانه میشه. من هم برای اینکه ازش نگهداری کنه تا بزرگ بشه بهش گفتم ممکنه باشه و یا شاید هم نباشه.

خلاصه میرفت میومد و کرمه رو برمیداشت و میگفت: منو میخواست ، حوصله اش سر رفته بود ، میخواست با من بازی کنه و اسمش رو هم گذاشته بود هانا.

ولی خوب کرم بیچاره یک نصف روز بیشتر دوام نیاورد و عصری دار فانی رو وداع گفت.غمگین نادیا هم خیلی ناراحت شد و گریه کرد. میگفت: من کشتمش. من فشارش دادم . تا حالا شنیده بودی یک دختر یه کرم رو بکشه. تعجبخلاصه دیگه من هم برای اینکه احساس گناه نکنه گفتم: مامان جون معلوم شد که این کرمه کرم ابریشم نبوده و عمرش کوتاه بود و دیگه بیشتر از این نمیتونست زنده بمونه. مثل یک غنچه گل که یک روز باز میشه و بعد از یک مدتی هم پژمرده میشه و میمیره ، عمر این کرم هم تموم شده بود.

ما هم کرم و خونه اش رو از جلوی چشمش دور کردیم که دیگه فراموشش کنه.

عصر هم نیلوفر اومد پیشش تا باهاش بازی کنه. دو تا از عروسکهاش رو برداشته بود که یکیش بچه نیلوفر باشه یکیش هم بچه خودش. به  نیلوفر میگفت حالا یک اسم براش انتخاب کن . نیلو هم گفت : شیدا. نادیا گفت چه اسم بدی . عوضش کن. نیلوفر گفت : آخه دوست دارم. گفت: نه خیلی اسم وحشتناکیه لطفاً عوضش کن. نیلوفر گفت باشه و یک اسم دیگه انتخاب کرد که یادم نیست چی بود. نادیا هم اسم هانا را برای بچه اش انتخاب کرد . نیلو گفت: اسم هانا هم زشته لطفا عوضش کن. نادیا هم گفت : نه من این اسم رو دوست دارم. من باید بگم خوبه یا بده.راضیزیبا

بعد هم رفتیم عکسهای تولد نادیا رو برای چاپ انتخاب کنیم که البته برخورد بد مادر خانم عکاس جهت سرعت در انتخاب عکسها موجبات ناراحتی ما رو فراهم کرد. حیف که عکاس پارسالمون که یک زن و شوهر مهربان بودند از محله ما رفتند.

روز یکشنبه هم مامانی و زندایی سودابه و پرنسس ما قرار داشتند برای خرید بامیه باهم بروند بیرون. به اصرار زندایی قرار شد که بعد هم بروند خونه زندایی و بعد از اداره هم من و بابا بیاییم . آخه تولد دایی شهرام هم بود و زندایی میخواست سورپرایزش کنه. عصر که میخواسته بره کیک بخره گفته : نادیا تا دایی خوابه من میریم برای تولدش کیک بخرم .به دایی نگی ها.  نادیا هم کلی ذوق کرده و گفته که من و مامانی هم میام. بعد هم رفته دایی رو بیدار کرده و یواشکی تو گوشش گفته ما میخواهیم بریم برات کیک بخریم.جشنراضی تو ماشین هم به زندایی گفته که : زندایی من به دایی گفتم. کار بدی کردم؟؟؟؟؟گیج

هیچی دیگه خوشگل مامان اصرار هم داشته که باید کیک سیندرلایی بخریم. و گفته که چون من شبیه سندرلا هستم و دایی هم من رو دوست داره پس کیک سیندرلایی هم دوست داره . قربون اون تحلیل کردنت برم من.بوس

اگر سیندرلایی نبود، کیک باربی، اگر نبود کیک عروس. خلاصه آخر هم یک کیک سفید با یه عالمه میوه  روش و چند تا گلوله طلایی اینو ر و اونورش به انتخاب عروسک ما خریده بودند با یک شمع پو که سوار موتور شده بود . میگفت آخه دایی موتور دوست داره. میگفت: دایی من برات کیک خریدم. کلی هم شعر happy birthday to you برای دایی خوند. آخر سر هم نادیا و دایی با هم کیک رو فوت کردند و بریدند.

به شبنم میگفت برام قصه بگو ، ولی شبنم داشت ازش عکس میگرفت. نادیا بهش گفت: خون دلمو جیگر کردی. داری حرصمو در میاری.دلخور قصه بگو دیگه.

این هم از شیرین زبونی های خوشگل مامان .محبت خدا نگهدارت باشه عزیزم. آمین.آرام

هانا کوچولو در حال خوردن برگ انگور

نادیا در حال بازی با کرم کوچولوش خونه ای هم که براش درست کرده رو پاشه

نادیا خانوم در حالیکه عینک باباش رو به چشم زده

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

این هم از عروسک کاغذی که نادیا خانوم خودش به تنهایی درست کرده و یا به قول خودش paper doll

 

پسندها (0)
شما اولین مشوق باشید!

نظرات (0)