شیرین زبونی
نادیا خانوم ما دیگه با این شیرین زبونی هاش ما رو از هوش میبره. و آدم دلش میخواد درسته قورتش بده.
میخواستم ببرمش بیرون، لباس نمی پوشید ، بهش گفتم: پس نمیبرمت. به من میگه : دلم شکست.
سر سفره شام زنداییش کنارش نشسته میگه : من دلستر دوست ندارم. نادیا بهش میگه: تو دلستر نخور، برای تو ضرر داره برای من خوبه.
مامانی براش پفیلا درست کرده ، نادیا تند تند مشغول خوردنه، من که میخوام بخورم میگه : مواظب باش داغه ، دستت نسوزه.
تو ماشین مدام توپش رو گرفته و میکنه تو دهنش من وباباش بهش میگم نکن. و یک بار هم توپ رو ازش گرفتیم و دوباره بهش دادم. دوباره میگیره سمت دهن و بینی اش و میگه : منظورم بو کردن بود.
پریروز آهنگ جان مریم رو تو ماشین گوش میدادیم. دیروز که دوباره سوار شدیم میگه: مریم سرتو بالا کن رو بذار.
خونه مامان بزرگش کلی آتش میسوزونه و وقتی باهاش صحبت میکنن میخواد بگه بسیار خوب، اولش میگه بسیار بعد دوباره میگه: بسیار خوب. کلی هم با مرسی ، ممنون ، خواهش میکنم ، لطفاً گفتنهاش بقیه رو ذوق زده میکنه.
خلاصه دنیایه این دختر کوچولوی ما با این شیرین زبونیهاش.