نادیانادیا، تا این لحظه: 13 سال و 8 ماه و 16 روز سن داره

نادیا امید زندگی ما

نادیا و افکارش

1392/4/18 14:19
نویسنده : مامان
599 بازدید
اشتراک گذاری

نادیا خانوم ما جدیداً حرفهای عجیب میزنه نمیدونم چی تو ذهنش میگذره . همش میگه این پسرونه است . این دخترونه.
دیروز هم میگفت میشه من به پسر تبدیل بشم؟ بعد برم مدرسه پسرها.

خودم فکر میکنم یا از تلویزیون شنیده. یا چون دیده که مدرسه های پسرونه رو نشون میده، فکر کرده فقط پسرها مدرسه میرن. البته من خیلی براش توضیح دادم.
یاشاید هم چون بچه های کوچیک و نزدیک به سن و سالش تو فامیل و دوستان همه پسرن اینطوری میگه.
جالبه که وقتی هم بازی میکنه. میگه من آقای دکترم یا آقای پستچی ام نه خانم . یا تو کتابش عکس خلبان زن دیده میگه چرا این خانومه نشسته باید آقاهه خلبان باشه.
فکر کنم جو جامعه بهش منتقل شدهابله

تو هفته گذشته مامانی برای نادیا یه چادر درست کرد. یه چادر سفید با گلهای قرمز ریز که البته نادیا خانوم فرموده بودند پیرزنیه. چون به تقلید از کسایی که نماز میخونند هر چیزی رو میکشید روی سرش . مامانی هم این چادر رو برات درست کرد که بعد از یک دقیقه بازی کنارش گذاشت و تبدیل به روانداز نادیا خانوم شد.

حالا بگم از شیرین زبونیهاش:

دایی شهرام بهش میگه تو بستنی میکی موسی میخوری پس منم عروسک میکی موسیت رو میخورم. نادیا بهش میگه اسباب بازی که خوردنی نیست. تو باید برنج بخوری، گوشت بخوری، نخود بپزی بخوری.

بعد بهش میگه این آبه از زیر دندونهام فرار میکنه نمیذاره بجومش. نادیا میگه: آب رو که نمی جوند. بعد لبهاش رو غنچه مکنه و نفسش رو میکشه تو  و میگه هووووو میخورند.

زندایی میگه تو این گرما برق رفت. نادیا میگه : آره چله تابستون برق رفت.

به مامانی گفته برام یه نی نی با خمیر درست کن. بعد که درست کرده گفته: این چرا اینقدر افتضاح شده ، چه گردن درازی داره.

آب ریخته بود رو خودش تند بردم که عوضش کنم پاش خورد به ظرف میوه و کلی گریه کرد بهش گفتم ببخشید که تند دستت رو کشیدم پات خورد به ظرف. میگه تقصیر تو نبود که تقصیر ظرف بود. اشکال نداره.

خواب آلود اومد جیش کرد و  وقتیکه شستمش نق میزد و گریه میکرد آروم سرش خورد به در. مامانی بهش گفت سرت خورد به در گریه میکنی . گفت آره خورد به در. مامانی گفت : آخ بمیررررم برات. نادیا خندید و گفت: آروووووووووووم خورد.

عروسکش محمدطاها را میکنه زیر لباسش میگه نی نیم تو دلمه بعد با خوشحالی درش میاره و میگه به دنیا اوممممممممد

به من میگه بریم تو مغازه بادکنک بخر. بعد میره تو میبینه شمشیر دارند. میگه بادکنک رو برای تولدها میخرن برای تولدم بخر . الان شمشیر میخوام.

قربونت برم من شیطونک مامانقلب

ا

م

نادیا و چادرش

ا

نادیا عروسکش محمد طاها رو گذاشته زیر لباسش و میگه تو دلمه

ه

اینجا هم درش اورده و داره میگه به دنیا اومممممممممد 

ع

اینجا هم خونه مامانی داشتیم با هم کیک درست میکردیم خودش رو حسابی شکلاتی کرده

ت

این هم کیکی که با هم درست کردیم و نادیا در حال خوندن شعر تولد تولد تولدت مبارک . بیا شمعا رو فوت کن تا صد سسسال (یکم مشکل داشت تو گفتنش) زنده بااااااااااااشی

ت

اینجا هم بازینو و نادیا با اصرار خودش در حال پروانه شدن

ت

این هم از پروانه زیبای من با لبهای غنچه ایش

ل

 

پسندها (0)
شما اولین مشوق باشید!
مطالبی دیگر از این نی نی وبلاگی

نظرات (0)