نادیانادیا، تا این لحظه: 13 سال و 8 ماه و 24 روز سن داره

نادیا امید زندگی ما

خاطرات

1392/4/4 12:46
نویسنده : مامان
370 بازدید
اشتراک گذاری

هفته پیش مامانی برای نادیا خانوم یک جوجه مرغ کوچولو خونگی که رنگش سیله و سفید و کاکل هم داره خرید و نادیا هم اسمش رو گذاشت کاکلی.

دوشنبه گذشته هم مامان و نادیا رفتند خونه خاله سمیرا که از دوستان دانشگاه مامان هست. به همراه چند نفر دیگه از دوستای مامان یه روز خوب رو بعد از حدود تقریباً چهار سال در کنار هم گذروندیم. نادیا خانوم هم با پسرِ  خاله سمیرا، ایلیا جون کلی بازی کرد. و حیف شد که خاله سمانه و پسرهاش به دلیل بیماری پسر کوچولوش نتونستند بیان. آخه پسر کوچولوی خاله سمانه دقیقاً دو ماه از نادیا بزرگتره و اگه میومدن مطمئناً هم به نادیا و هم به ما خیلی بیشتر خوش میگذشت. البته قراره که به زودی دوباره همدیگه رو ببینیم.

پریروز هم که شب نیمه شعبان بود یه جشن برای کوچولوها تو یکی از مراکز بازی بچه ها که نزدیک خونمون بود برگزار میشد و من بلیطش رو روز جمعه گذشته برای نادیا تهیه کردم و یکشنبه با هم دیگه رفتیم. مراسم از ساعت 6 تا 9 عصر بود.

یه نفر آهنگ میزد و یکی دیگه با لهجه خاص شعر میخوند و مرقصید. نادیا خانم هم که اصلاً رو صندلیش بند نمیشد همه نشسته بودند ولی نادیا همش وسط برای خودش میچرخید و میرقصید. اولش یکم برای بچه ها کسل کننده بود ولی وقتی یه نفر با لباس پیشی که بیشتر شبیه بعی بعی بود وارد شد بچه ها خوششون اومد . نادیا هم با دقت نگاهش میکرد و گفت که وای آدمههههه. و بعد هم گیر داد که میخوام برم بغلش . من هم نادیا رو دادم بغلش و ازش عکس گرفتم. نادیا دیگه ول کن اون بیچاره نبود . میرفت لباسش رو میداد بالا، دمش میکشید ، هیچی دیگه چسبیده بود بهش.

بعد هم شکلات به بچه ها دادند، نادیا هم یکی برداشت. بعد یه بچه کوچولو میخواست ازش شکلاتش رو بگیره مال خودش رو بهش نداد ولی با تلاش زیاد رفت و یه دونه برای اون بچه کوچولو گرفت و بهش داد. خیلی از این کارش لذت بردم. قربونت برم من عزیز دلم که اینقدر مهربونی مامان جون.

بعد هم که بچه ها رفتند شعر خوندند. نادیا هم گفت منم میخوام برم شعر بخونم و رفت میکرفن رو گرفت و شروع کرد از خودش شعر درآوردن. میگفت: من دوست دارم مامانم برام پفک بخره، من دوست دارم مامانم برام چیپس بخره و...

جالب اینجا بود که اونها رو هم با ریتم میخوند. خلاصه که هم من و هم افراد دیگه ترکیده بودیم از خنده . دیگه ول کن هم که نبود میخواست میکروفن رو برداره بیاره.

بعد هم یکی از بچه ها که تولدش بود یک سبد پر از کادو برای بچه ها آورده بود و نادیا یکی از بزرگهاش رو برداشت که برچسب بود و کلی باهاش حال کرد همونجا هم بازش کرد و شروع کرد به چسبوندن روی کاغذ خودش و یه بچه کوچولو اومد و از برچسبهای نادیا کند به نادیا گفتم اجازه میدی نی نی برداره گفت باشه و مامان نی نی هم هدیه نی نی رو که یک خط کش بود داد به نادیا خانوم ما.

آخر سر هم قرعه کشی کردند که به چهارتا از بچه ها جایزه ویژه بدند که نفر سوم اسم نادیا دراومد ولی خوب عروسک باب اسفنجی بود که خوشگل مامان دوتا ازش داشت. نادیا هم گفت : این چیه من نمیخوامش ، خودم دارم. بهش گفتم که اشکال نداره ، بیارش میدیمش به نی نی دایی مهدی که تازه به دنیا اومده . گفت : نننننننننه ، نمیخواااااااااد ، آخه اون خیلیییییییی کوچولوئه . نمیفهمه. بعد هم شب کنار خودش خوابوندش.

دیروز عکس بارداری من رو دیده میگه این زندایی عاطفه ست . گفتم نه مامان، منم.  میگه پس چرا اینقدر چاقی ؟ میگم آخه مال وقتیه که تو توی دلم بودی. بعدش هم کلی سوال در مورد اینکه چه جوری به دنیا اومده باید جواب میدادم.

 بعد هم رفتیم دیدن بردیا کوچولو، نی نی دایی مهدی که خیلی خیلی کوچولوئه. نادیا میگفت عروسکه؟ گفتم نه مامان نی نیه.

حالا بقیه که میخواستن نگاش کنن نادیا دستش رو میگرفت بالای نی نی ، یعنی زیاد بهش نزدیک نشید. میخواست ازش مراقبت کنه عسل طلای مامان.ماچقلب

چ

نادیا در جشن نیمه شعبان

ح

نادیا و بعی بعی در جشن

خ

نادیا در حال بازی در جشن

چ

نادیا و بردیا چند روزه

پسندها (0)
شما اولین مشوق باشید!

نظرات (1)

عکس فرش
10 شهریور 92 15:27
با سلام.. تبدیل عکس به تابلو فرش و قالیچه در ابعاد گوناگون در کمترین زمان و کمترین هزینه با بالاترین کیفیت... تحویل درب منزل با ما تماس بگیرید... 09137290912 03614456265