نادیانادیا، تا این لحظه: 13 سال و 8 ماه و 19 روز سن داره

نادیا امید زندگی ما

شیرینی زندگی

1392/2/8 9:26
نویسنده : مامان
406 بازدید
اشتراک گذاری

شیرین زبونی های نادیا خانوم دنیای ماست.

چند روز پیش رفتیم توی یک مغازه . یک صندلی بود که یک دختر جوان روش نشسته بود. رفته جلوی دختر صاف ایستاده و به من میگه : حالا کجا بشینم؟ دختره هم بیچاره سریع بلند شد و جاش رو به نادیا خانوم داد. فروشنده بهش میگفت:‌ عجب سیاستی داریاعینک

دیروز داشتم یه چیزی میخوندم هی دست منو ویشگون میگرفت . گفتم اِ چرا اینقدر ویشگونم میگیری ؟ دردم میگره و ساکت شدم. بعد آروم میگه نه ویشگون نگرفتم که اینجوری کردم( دستش رو آروم میذاره رو دستم و یک فشار خیلی کمی رو دستم میده)فرشته

طبق معمول مامانم با مادر بزرگم سر یواشکی خوردن قند و شکلات بحثشون شده بود( آخه مادربزگم دیابت داره و انسولین استفاده میکنه). مادربزرگم از شکلاتهای نادیا دو تا یواشکی بر میداره، نادیا میبینه و دونه دونه اش رو از تو جیبش در میاره. خلاصه این قضیه باعث میشه که مامان دیگه با مادربزرگ حرف نزنه و قهر کنه. سر نهار نادیا به مامانی میگه: گناه داره ه ه ه باهاش حرف بزن.مژه

روز جمعه هم به مناسبت تولد مامانی و روز زن که هفته دیگه هست . یک کیک خریدیم. دیگه نادیا حسابی کیف میکرد. به زنداییش میگفت مرسی که برام تولد گرفتی .هورا و همه کارها رو هم باید خودش میکرد. شمع میذاشت. با مامانی فوت میکرد و سر بریدن کیک هم میگفت باید با چاقوی پلاستیکی خودم ببرم. چون چاقوش پیدا نشد یکمی گریه کرد . من آروم گفتم ولش کنید، الان خودش میاد. ناراحت شد و گفت : چرا میگی ولش کنید. هیچی دیگه آخرش راضیش کردیم با چاقو معمولی دو تایی با مامانی کیک رو ببرن .

دیروز هم داشتم براش کتاب میخوندم  یه کتابی که حیواناتش زیر بخش هایی قایم شده بودند. وقتی که خودش کوچکتر بود بعضی از قسمتهاش رو کنده و پاره کرده بود و حیوانات پنهان شده ، پیدا بودند. یه جاهایی رو هم نقاشی کرده بود. وقتی به قسمتهای پاره رسیدیم گفت: اینا رو هانا پاره کرده. گفتم: هانا کیه؟  گفت : دوستم. اینا رو با انبردست اینچجوری گرفته کشیده و پاره کرده. به خط خطی ها هم که رسید گفت اینا رو هم هانا کشیده. بهش گفتم: به هانا بگو نقاشی هاش خیلی قشنگن ولی بهتره که توی دفتر نقاشیش بکشه. گفت آره باید تو دفتر نقاشیش بکشه مثل من و بعد رفت دفترش رو اورد و شروع به نقاشی کرد و گفت اینجوری.

خیلی برام جالب بود که دوست خیالی هم پیدا کرده، اصلاً نمیدونم اسم هانا رو از کجا شنیده ، این زیباروی بی همتای مامان.قلب

پسندها (0)
شما اولین مشوق باشید!
مطالبی دیگر از این نی نی وبلاگی

نظرات (0)