خاطرات
نادیا خانوم ما دیگه خودش قاشق دست میگره و غذا میخوره . البته مامان هم باهاش همراهی میکنه یعنی یک قاشق مامان میده یک قاشق هم نادیا خانوم. البته خیلی وقته که قاشق دست میگره ولی بیشتر محتویات قاشق تا به دهنش برسه میرخت روی زمین ولی دیروز کل محتویات قاشق رو به دهنش میبرد جیگر طلای مامان.
پریروز هم بر اساس یک کتاب در مورد مسواک، برای اولین بارگذاشت با کمک خودش یک مسواک درست و حسابی به دندونهاش بزنم. البته تا حالا گاهی با گاز استریل خودم براش پاک میکردم ولی با مسواک هیچوقت نمیذاشت و همیشه خود خانوم خانوما میخواست میسواک بزنه که بی فایده بود. ولی کلاً کتاب عجب چیز مفیدیه برای آموزش غیر مستقیم خیلی از مسائل به بچه ها.
خوشگل مامان حالا دیگه یک عباراتی رو به کار میبره که خیلی برامون جالبه. مثلاً : متاسفم، تصمیم گرفتم ، وقتی چیزی یا کاری رو نمیذاریم انجام بده و ناراحت میشه با گریه میگه باوررررم نمیشششششششششه؟
چند روز پیش سر پوشیدن لباس هی اذیت میکرد و نمیذاشت تنش کنم و من عصبانی شدم یک دفعه داد زدم ، اونوقت نادیا خانوم خندید و منو بغل کرد وگفت : سلام دوست من
بعضی مواقع هم که خانوم خانوما بقیه رو سرکار میذاره. مثلاً وقتی نمیخواد اسمش رو به کسی بگه. ازش میپرسن، اسمت چیه ؟ میگه : نمیخوام ، نمیگم. و بعد بهش میگن : اسمت سیما ست؟ اول میگه: نه و بعد از چند ثانیه میگه: آره سیما ست.
شیطونک منی دیگه ، عسل مامان.