نادیانادیا، تا این لحظه: 13 سال و 8 ماه و 12 روز سن داره

نادیا امید زندگی ما

خاطرات

1393/3/24 12:09
نویسنده : مامان
658 بازدید
اشتراک گذاری

دختر قشنگم. روزهای مادر و پدر گذشت و من بخاطر کمبود وقت و پرمشغله بودن بسیار نتونستم از هدیه های زیبایی که تو در این روزها به ما دادی بنویسم. هدیه هایی زیبا و فراموش نشدنی.

برای من در روز مادر یک قلب زیبا که با دستهای کوچولو و خوشگلت درست کرده بودی و یک کارت تبریک قشنگ که با خورده های نی هی رنگی اسم من رو روش نوشته بودی. و برای روز پدر هم برای بابا یک جاکلیدی خوشگل که عکس بابا رو خودت روش کشیدی بودی و دو تا پیراهن کاغذی خوشگل یکی با کروات و یکی با پاپیون درست کردی بود و واقعاً زیبا شده بودند .

هدیه های تو شیرینم همیشه برای ما بهترین هدایای دنیاست.

حالا بگم از شیرین زبونی های این گل دخترمون:

کلیپس کوچکی که من برای جمع کردن موهام استفاده میکنم رو دید و گفت که کاشکی من هم از اینا داشتم . من هم گفتم من یه دونه کوچولوترش رو دارم که میتونم اونو به تو بدم . خیلی خوشحال شد و من با اون موهاش رو به حالت نیمه دم اسبی بستم که خیلی هم بهش میومد. بعد هم بدو بدو رفت پیش بابا که تازه بیدار شده بود و جلوش ایستاد که ازش تعریف کنه و بابا هم با اشاره من متوجه شد که باید حسابی ازش تعریف کنه. موقع مهد رفتن هم نذاشته بود که مامانی بهش دست بزنه و با کلی عشوه و ناز و ادا اونو تو مهد هم به دوستاش نشون داد.

زندایی میگفت: نادیا میشه این گل سرت رو به من بدی .  نادیامیگفت: نه نمیشه. میگفت: خوب من به مامانت میگم یکی هم مثل این برای من بخره.  نادیا میگفت: نه نمیتونه چون تو دنیا فقط همین یکی بوده که مامانم برای من خریده.

کلی که با زندایی شهین تلفنی صحبت میکنه و مدام هم از پارک آبی که باهم رفتیم تعریف میکنه و به اون هم میگه از اونجا تعریف کن. زندایی هم میگفت بابا دیگه کچلم کردی و نادیا بهش میگفت:  نه من که دیدم هنوز مو داری. اینقدر گفت که دیگه آخرش سه نفری رفتیم استخر.

به زندایی میگفت به دایی بگو زودی بیارت خونه ما. زندایی میگفت: آخه ماشینش خرابه نمیتونه بیاره. میگفت: آخه تو برای چی دایی رو انتخاب کردی . این چه انتخابی بود.

بهش میگفت الان گیلاس خوردی خوشمزه تر شدی و من میام میخورمت. نادیا میگه : نه من الان سیر خوردم.

هفته پیش هم که آرایشگر شده بود و کلی شهین و نیلوفر رو آرایش کرد و همینطور همکلاسی های مهدش رو.

بیچاره ها رو نشونده بود و میگفت میخوام آرایش خمیریتون بکنم و کلی هم خمیر به صورت اونا چسبوند.

هدیه های زیبا و دوست داشتنی نادیا خانوم برای مامان در روز مادر

هدیه های زیبای نادیا خانوم برای بابا در روز پدر . البته عکس بابا هم روی جا کلیدی کشیده خوشگل خانوم

نادیا خانوم در حال ظرف شستن برای کمک به مامان

نادیا خانوم در نمایشگاه کتاب در حالیکه به یک هاپو تبدیل شده البته با گوشهای خرگوشیزیبا

نادیا با موجودات با مزه ای که با اسباب بازیش ساخته

نادیا در شهربازی آموت

خوشگل مامان با اون گل سرش که فقط یه دونه تو دنیا ازش پیدا میشه.

این هم از قایم شدن خانوم خانوما در بازی قایم موشک

اینجا هم که مثلاً داره ساز دهنی میزنه خانوم طلای من

نادیا خانوم با ژست پیروزی و لبه های غنچه در پارک

پس از سال تحویل نادیا با کیف عیدی هاش که خودش در مهد درست کرده

شیراز- نادیا خانوم ذوق زده از بزرگی بستنی . حیف که از لحظه اول نتونستم عکس بگیریم که با دهن باز و چشمهای باز شده از تعجب به بستنی نگاه میکرد.

نادیا سوار بر اسب در شیراز

نادی در حال ژست گرفتن کنار پنجره هتل در شیراز

نادیا با لباس محلی در شیراز

اینجا هم زمانیه که داشتیم از شیراز برمیگشتم یه هاپو دیدم تو حیاط یک خونه، براش نون پرت کردیم اونم رفت تو باغچه قایمش کرد نادیا هم اینجا داره این کار هاپو رو توضیح میده. بعدش هم یکهو شروع کرد به پارس کردن که ما از ترسمون پا به فرار گذاشتیم

 

 

 

یکسری از کاردستی ها و نقاشی های نادیا خانوم در مهد.

سر این کار آخر بهش گفتم نادیا  کارت خیلی قشنگ شده بهم گفت جدی میگی. البته من همیشه از کارهاش تعریف میکنم ولی این جوابش خیلی بامزه بود بالحن جالبی گفت

خدا همیشه نگهدارت باشه زندگی من

پسندها (2)
مطالبی دیگر از این نی نی وبلاگی

نظرات (0)