خاطرات
دختر قشنگم
مدتیه وقت نکردم از خاطرات با تو بودن بنویسم ولی امروز مینویسم.
دیروز اولین برف سال 90 بارید تقریباً برف سنگینیه و امروز هم ادامه داره . این اولین برفی بود که تو در زندگیت درک میکنی عزیزم و بهش میگی " بَر " .و البته همزمان با این برف دندون آسیاب سمت راستی که دندون شماره پنج میشه هم دراومده که حسابی داره اذیتت میکنه.
از شیرین زبونیهات بگم که تقریباً هر کلمه ای رو که میشنوی میگی.
به زندایی شهین میگی نَهین
شبنم = هَبنم
عمه = عَمَه
ناهید= ناهی
انار = انار گاهی هم میگی نار و گاهی هم عمه
البته باید بگم که عاشق اناری و یک گل شو که میگیری دونه دونه تو دهنت میزاری خیلی بامزه میخوری عزیزم. یک بار که با مامانی رفتی بیرون تو مغازه انار دیدی و اسمش رو یادت رفته و با ایما و اشاره انار رو نشون دادی و به دهنت اشاره کردی تا مامانی برات بخره.
لباسات رو برمیداری و میندازی دور گردنت و میگی د َدَ ، بای بای = یعنی بریم بیرون
ادای مامان بزرگ منو که بهش میگی نَنَه و موقع خواب، خر و پف میکنه رو در میاری و میگی ننه پُففففففففف
تو عکس و فیلم هم که کاملاً همه رو میشناس و صدا میکنی : مامان ، بابا ، دایی و..
بوس فرستادن هم که یاد گرفتی. دستت رو میزاری روی دهنت و فشار میدی یعنی داری بوس میفرستی
از سرکار که زنگ میزنم مدام میگی مامان ، مامان وقتی هم که باهات حرف میزنم بغض میکنی و گریه میکنی و دلم مامان رو پر از غم میکنی
خلاصه که شیرین ترینی عزیزم. دوشنبه ای که گذشت عید قربان بود و دایی مهدی از کربلا برگشته بود ، ما هم رفته بودیم دیدنش ماشالله اینقدر همه کارهات از سنت جلوست که همه فامیل زندایی عاطفه تعجب کرده بودن و همه مدام قربون صدقه ات میرفتن.
قربونت برم دختر باهوش من.
روزی هزار بار خدا رو بخاطر اینکه تو عزیز دل رو به ما داد شکر میکنم. خدایا شکرت