مصاحبه تلویزیونی
پنجشنبه گذشته تو پارک نزدیک خونمون من و نادیا روی چمنها نشسته بودیم و حرف میزدیم. یه دفعه گزارشگر برنامه صبح بخیر ایران اومد و از من پرسید مصاحبه میکنید گفتم نه. گفت وای دخترتون خیلی خوشگله .بعد نادیا همینطوری شروع کرد به حرف زدن و اون هم باهاش مصاحبه کرد و فیلمبردارشون هم میگفت : ادامه بده باهاش حرف بزن. یه آبنبات نزدیک اونجایی که نشسته بودیم افتاده بود و نادیا داشت به من میگفت که یک بچه ای آبنباتش رو انداخته اینجا. و بعد هم به خانم گزارشگر گفت. و اونهم باهاش ادامه داد.
: اسمت چیه ؟
- نادیا
- یه بچه ای آبنباتش رو انداخته اینجا.
: کار بدی کرده به نظر تو
- آره باید ببره بندازه تو سطل آشغال
: آفرین تو این کار رو همیشه میکنی، آشغالها رو میندازی سطل آشغال
- آره من همیشه آشغالها رو میندازم تو سطل آشغال
: آفرین به تو
: بهترین دوستت کیه؟
- (با کمی مکث) نادیا – (طفلی بچه ام فعلاً هیچ دوستی نداره، اسم خودش رو به عنوان دوستش گفت.)
: اِ ، چه جالب اسم اون هم نادیا ست . این چوب تنها چیه که تو دستت گرفتی؟
- چوب بادکنکمه ، بادکنکم افتاد تو تیغها ترکید
: آخی ، الان ناراحتی
- آره
بعد هم خندید و دوید طرف من . گزارشگره هم که کلی کیف کرده بود خندید و گفت قربونت برم . خیلییییی باحال بود. و به من گفت دختر به این بلبل زبونی تو چرا اینقدر کم رویی. فکر کنم هنرپیشه بشه.
این هم از اولین مصاحبه تلویزیونی نادیا خانوم ما.