بهترین هدیه عمرم
دختر مهربونم دیروز بهترین و زیباترین هدیه زندگی ام رو به من داد. دیروز خونه مامان بزرگ عزیز بودیم و نادیا خانوم من عصر با پدر و پدربزرگش رفته بود پارک . وقتی برگشت دیدم اومد پیش من و در حالیکه به آرومی دست مشت شده اش رو باز میکرد، به من گفت: برات گل آوردم مامان.یک گل کوچولو نسترن که از تو پارک چیده بود تو مشتش بود. قربونش برم .بغلش کردم و یه عالمه بوسش کردم.
آخر شب که میخواستیم بریم خونه رفت دستشویی و بعدش که اومد گفت یه ذره از جیشم مونده میخوام بریم خونه بکنم . گفت نه دیگه تو راه خوابت میبره نمیشه اگه داری برو الان بکن. گفت: نه و نه و نه و من گفتم نادیا عصبانی میشمها. دیدم لباش رو جمع کرد و اشک تو چشماش حلقه زد و گفت: من که برات گل آوردم. هیچی دیگه ما هم به غلط کردن افتادیم.
وقتی رسیدیم خونه این گل زیبا رو توی دفتر خاطراتت چسبوندم تا همیشه با دیدنش غرق شادی بشم.
قربونت برم زندگی من
همینطوری که وجود تو بهترین هدیه از طرف خدا برای من بود . گل زیبا و کوچولویی هم که تو به من هدیه دادی زیباترین و بهترین هدیه ای بود که تو زندگی ام از عزیزترینم گرفتم.
هدیه زیبای نادیا به مامان