نادیانادیا، تا این لحظه: 13 سال و 8 ماه و 24 روز سن داره

نادیا امید زندگی ما

خاطرات

1390/5/24 14:43
نویسنده : مامان
280 بازدید
اشتراک گذاری

 میدونی چیه پارسال این موقعه من و تو و بابا و مامانی مدام در راه خونه به بیمارستان بودیم، آخه عزیزم مثل اینکه تو زیاد عجله ای برای اومدن به این دنیا نداشتی و ما کلی نازت رو کشیدیم تا قدم رو چشم ما گذاشتی. هرچه به روز تولدت نزدیکتر میشیم  بیشتر یاد اون روزها می افتم. لحظه به لحظه اش توی ذهنم زنده است. خیلی روزهای سختی بود ولی در عین حال شیرین. مخصوصاً لحظه ای که برای اولین بار دیدیمت عزیز دلم.

در واقع نوزاد انسان موجود خیلی ناتوانیه . و به یک مراقبت 24 ساعته دائمی نیاز داره . درسته که خیلی سخت و طاقت فرساست ولی برای  یه  مادر شیرینی های خاص خودش رو داره. و مانند یک گیاه کوچولو که از وجود مادرش جون گرفته و حالا باید با دقت و وسواس ازش مراقبت کنی تا به بالندگی برسه .

 

"مادر باردار میشود ، مادر کودک را نه ماه بدوش میکشد ، مادر درد میکشد ، مادر نوزاد را به دنیا می آورد، مادر کودک را در آغوش میکشد و درد را فراموش میکند و میخواهد که دوباره از جا برخیزد برای بوسیدن او ...

مادر شیر میدهد ، شب بیدار میماند ، مادر خسته میشود...

مادر به کودک حرف زدن می آموزد ، راه رفتن یاد میدهد ، روزها در خانه میماند و کودک بزرگ میشود ....

کودک مادر را " مادر ": صدا میزند و او از شوق بر ابرها روانه میشود . از درد او درد میکشد از خنده او شاد میشود با بیماری او بیمار میشود از تب او آتش میگیرد ... و کودک بزرگ میشود چون درخت نارون....

و به دنبال زندگی خود میرود...

مادر هنوز از دوری او رنج میکشد از بیماری او درد میکشد در تنهایی او غرق میشود ...و کودک بزرگ میشود بزرگتر...

و مادر تنها میشود با تمام خاطراتش از روزها و شبها و او همچنان کودک را می پرستد .. دوستش دارد ...

چون او یک مادر است ... یک مادر .."

 

این اولین عکسی که ازت گرفتم . میبینی با چه آرامشی خوابیدی عزیزم. البته باید بگم که شبش تا صبح من و مامانی بیدار نگه داشته بودی

پسندها (0)
شما اولین مشوق باشید!

نظرات (0)