نادیانادیا، تا این لحظه: 13 سال و 8 ماه و 11 روز سن داره

نادیا امید زندگی ما

خاطرات سفر به استانبول

1397/4/30 11:52
نویسنده : مامان
317 بازدید
اشتراک گذاری

چه مدت طولانی من پست نذاشتم و الان هم حیفم اومد که خاطرات سفر رو ثبت نکنم. و چه به سرعت چهار ماه از سال سپری شد.

دو هفته پیش ما یک سفر هشت روزه به شهر استانبول داشتیم. هتل ما هتل هیلتون در کنار تنگه بسفر و با منظره ای زیبا از این تنگه بود البته در بخش آسیایی. که بنظر من بسیار زیباتر از بخش اروپایی و با آرامشی بیشتر بود. در این سفر ما زیاد قصد خرید نداشتیم و دوست داشتیم که بیشتر وقتمون رو به تفریح و سیاحت بگذرونیم ولی شرایط خرید و تخفیفاتی که وجود داشت ناخودآگاه ما رو بیشتر به سمت خرید می کشید. روز اول چون پروازمون صبح زود بود خیلی خسته بودیم و بعد از رسیدن به هتل و گذاشتن وسایل برای خوردن نهار به خیابانهای اطراف هتل رفتیم که پر از رستورانهای رنگارنگ بود و نهار خوشمزه ای که من سفارش دادم کوفته کباب بود که خیلی خوشمزه بود بعد از صرف نهار به هتل برگشتیم و یک خواب حسابی کردیم از ساعت پنج بعدالظهر تا ساعت شش صبح فردا خندونک نمیدونم چرا اینقدر خسته بودیم سوال ولی این زود خوابیدن یه حسنی داشت که صبح زود بیدار شدیم و  من طلوع زیبای افتاب رو در تنگه بسفر تماشا کردم و این صحنه قشنگ رو ثبت کردم. صبح هم ساعت 7 اولین نفری بودیم که برای خوردن صبحانه خوشمزه پایین رفتیم چشمک .

بعد از صرف صبحانه بیرون رفتیم و بعد از کمی پیاده روی در خیابانهای اطراف هتل با دلموش به خیابان بغداد که خیابان معروف این سمت هست رفتیم . خیابان تمیز و زیبایی بود که بی شباهت به خیابان شانزلیزه نبود پر از برندهای مختلف در دو طرف خیابان. بعد از پیاده روی و کمی خرید، نهار رو در یکی از رستورانها با فضایی باز و زیبا از غذاهای سنتی و خوشمزه ترکیه ای صرف کردیم.و بعد هم با اتوبوس به هتل برگشتیم و در راه برگشت از مسیری پیاده رفتیم که وارد بازاری محلی شدیم که البته دیگه خسته بودیم و دیگه حس خرید نداشتیم و فقط به تماشای مغازه ها و خرید یک کلاه و شلوار برای نادیا خانم بسنده کردیم. بعد از رسیدن به هتل به اصرار نادیا حاضر شدیم و برای استفاده از استخر پشت بام بالا رفتیم ولی آب استخر کمی سرد بود و ترجیح دادیم که از استخر سرپوشیده داخل استفاده کنیم. نادیا که حسابی از شنا با پدرش لذت برد و من هم از همصحبتی با سه خانم کلمبیایی که برای عروسی برادرزاده اش با یک مرد ترک با پروازی 14 ساعته به ترکیه اومده بود لذت بردم . جالب بود که میگفت کلمبیا رو با نام کوکایین و مواد نشناسید با نام شکیرا بشناسیدچشمک بهش میگفتم ایران بیایید خیلی جاهای قشنگ و دیدنی داره میگفت میتونم با بیکینی همینطوری بیام کنار ساحل گفتم شرمنده ولی میتونی از پلاژ بانوان استفاده کنیخندونک

روز دوم بعد از صرف صبحانه با دلموش به پاساژی به نام پالادیوم رفتیم که پاساژ بزرگ و شکیلی بود و کل تایممون رو در اونجا به خرید گذروندیم و ناهار رو هم همونجا خوردیم و یک کافه شاپ هم برای رفع خستگی رفتیم که کیک بسیار خوشمزه ای داشت. و خسته و کوفته به هتل برگشتیم . کلا شامها رو هم به صرف ساندویچ های خوشمزه ترکی از رستورانهای اطراف در هتل میگذروندیم.

روز سوم دیگه قید خرید رو زدیم و برای دیدن کاخ توپکاپی به کنار اسکله و ایستگاه کشتی ها رفتیم و از اونجا با کشتی ها که ورودیه ای همانند مترو داشت رفتیم. نادیا هم نان سیمیت که نانهای گرد کنجد دار بودند خرید که به مرغ های دریایی غذا بده . خود این کشتی سواری ها که برای رفتن به بخش اروپایی لازم بود بسیار لذت بخش بود. کاخ توپکاپی کاخ زیبایی بود با ویوی زیبایی از دریای مرمره . البته به هیچ وجه جلال و جبروت بناهای ایرانی رو نداشت ولی خوب در عین سادگی زیبا بود. با دستگاه مترجمی هم که از ورودی کرایه کردیم که خوشبختانه زبان فارسی رو هم داشت اطلاعات خوبی از بنا بدست آوردیم. یک بخش هم که وسایل پیامبران بود از عصای حضرت موسی تا عمامه یوسف نبی و شمشیرهایی به شکل شمشیرهای رومیان که منسوب به اصحاب پیامبر بود. چشمک

بعد از دیدن کاخ با تاکسی به میدون تقسیم رفتیم و بعد از صرف ناهار به گشت در خیابان استقلال پرداختیم و کمی خرید کردیم و چون می خواستیم برای نادیا ابزارهایی برای سازش بخریم تا انتهای خیابان رفتیم ولی متاسفانه مغازه مورد نظر ما بسته بود و درنتیجه به هتل برگشتیم و از منظره زیبای استانبول در شب در کشتی لذت بردیم.

صبح روز بعد به گشت و گذار در خیابانهای اطراف هتل و بازارهای خوبی که داشت پرداختیم و در یک خیابان به نام بهاریه که خیلی به سبک خیابان استقلال بود البته خیلی زیباتر و خلوت تر و پر از برندهای ترک بود خرید کردیم. و بعد از صرف نهار و کمی استراحت به دیدن تنگه زیبای بسفر که در پشت هتل بود رفتیم و پیاده روی بسیار دلچسبی رو داشتیم همراه با شنیدن صدای موسیقی و جوانهایی که سازهای زیبایی مینواختن و عاشقانه از دیدن دریا لذت می بردن. و نادیا هم کمی در پارک روبه روی آن بازی کرد و با یک پسر بچه ترک که تلاش میکرد با زبان خودش با نادیا ارتباط برقرار کنه بازی کرد و چه راحت بچه ها باهم دوست میشن و بازی میکند بدون اینکه حتی کلمه ای زبون هم رو بفهمنمحبت

صبح روز بعد طبق قولی که به نادیا خانم داده بودیم و قرار بود بعنوان هدیه تولد ببریمش شهربازی. شهربازی ویالند که به نام اسفانبول تغییر نام داده بود کمی دور بود و حدود یک ساعتی طول کشید تا رسیدیم. وحدودا تا رسیدیم ساعت یک بود خیلی تلاش کرده بودن که شبیه دیزنی لند باشه و تا حدودی هم بود . روز خوب و لذت بخشی رو تا پایان شب گذروندیم پر از شادی و هیجان . نهار هم پیتزای ترکی خوردیم ولی سس کچاب نداشت و بهمون هم نداد دلخور گفت باااااید بدون سس بخورید.سوال

روز آخر هم به خریدهای جا مونده در بازارهای اطراف هتل گذشت و همینطور خوردن همبرگر مک دونالد و بعد هم استخر رفتن نادیا عسلی به همراه بابا و جمع کردن وسایل توسط من آرام گذشت. و صبح روز بعد هم تاکسی گرفتیم و رفتیم فرودگاه برای برگشت به خونه. برخلاف مسیر رفت که صندلی های آخر هواپیما نصیب ما شد هنگام برگشت خوش شانس بودیم و صندلی های بخش بزینس به ما رسید و ما از راحتی صندلی ها کلی کیفور شدیم.چشمک

سفر خوبی بود ولی خوب بیشتر به خرید گذشت و البته به هر سه ما خوش گذشت. به امید سفرهای بیشتر و شادترمحبتمحبت

پسندها (6)

نظرات (3)

مامان ارشیا و پانیامامان ارشیا و پانیا
30 تیر 97 16:41
همیشه به سفر.گل
مامان
پاسخ
ممنون عزیزممحبت
مامان و بابای حلما و حسینمامان و بابای حلما و حسین
30 تیر 97 19:20
احسنت
چقدر زیبا و مو به مو تعریف کردین .
خواندنی و دلچسب بود ...
انشاءالله همیشه به شادی و دلخوشی و مسافرت و البته خریدمحبتزیباگل
مامان
پاسخ
ممنون عزیزم لطف داریدمحبت
مامان صدرامامان صدرا
31 تیر 97 11:46
همیشه به گردش و تفریح 🌷❤
مامان
پاسخ
ممنون عزیزم