نادیانادیا، تا این لحظه: 13 سال و 8 ماه و 23 روز سن داره

نادیا امید زندگی ما

سفر به مارماریس بهشت ترکیه

1396/3/17 12:36
نویسنده : مامان
216 بازدید
اشتراک گذاری

با شروع تعطیلات تابستونی هفته گذشته رو ما سه نفری در مارماریس گذروندیم،شهری بسیار زیبا و بهشتی.محبت

روز پنجشنبه ساعت دوازده و نیم شب پروازمون بود و تا هواپیما به پرواز دراومد ساعت یک بود حدود سه ساعت تایم پرواز بود و بعد از رسیدن به فرودگاه ازمیر مسئول تور منتظر ما و بقیه مسافران  بود . کمی نشستیم تا همه مسافران جمع شدند و بعد بر اساس هتل مسافران بین اتوبوس ها تقسیم شدند مسیر با اتوبوس به علاوه توقف نیم ساعت در یک رستوران بین راه جهت کمی استراحت حدود چهار ساعت بود . مسیر زیبا و دیدنی بود و ما از گرگ و میش هوا تا طلوع خورشید در اتوبوس بودیم و حدود ساعت هشت و نیم به وقت مارماریس که دقیقا یک ساعت و نیم از ساعت ایران عقب تر بودند به هتل رسیدیم. هتل ما یک هتل پنج ستاره عالی با خدمات  UALL بود . در هتل دستبندهای مخصوص هتل که به رنگ آبی بود به دستها مون بستن و چون ساعت قانونی تحویل اتاق ساعت 2 ظهر بود از ما خواستند تا حاضر شدن اتاقها به صرف صبحانه بپردازیم.  یک رستوران فوق العاده با انواع و اقسام صبحانه ها برای هر جور ذائقه ای محیا بود . دیگه ساعت حدود ده شده بود و ما به لابی رفتیم که دیگه اتاق مون حاضر شده بود . ما رو با یک ماشین برقی مخصوص با مزه به سمت اتاق بردند . نادیا کلی کیف کرد که سوار اون ماشین شده. اتاقمون یک اتاق زیبا با ویوی رو به دریا بود . یک تراس زیبا و دل انگیز با نمای دریا.زیبا

ترجیح میدادیم که برای رفع خستگی راه ، کمی در اتاق بمانیم و استراحت کنیم ولی نادیا خانوم ما که کل راه رو خوابیده بود اشتیاق فراوان داشت که هر چه زودتر خودش رو به آب برسونه. در نتیجه سه تایی راهی شدیم.دلخور

هتل شش تا استخر داشت که یکی در فضای سر پوشیده به همراه سونا ، جکوزی ، اسپا و سالن ورزش و بقیه استخرها در فضای باز بودند و یکی از استخرها دقیقا رو به روی در اتاق ما بود . یک پارک آبی داشت با تقریبا شش تا سرسره و یک فضایی که حالت آب پاشیدنی داشت و سطلی که یک دفعه آب رو خالی میکرد. در کنار پارک آبی یک بار بود که اسنک و بستنی میداد که نمای زیبایی رو به دریا داشت و در پایین اون سن اجرا برای برنامه های شبانه بود. هتل چندین رستوران و  فضاهایی برای نوشیدنی و اسنک در کنار هر استخر داشت.  یک رستوران خیلی بزرگ با فضای باز و نیمه باز و بسته بود که محل خوردن سه وعده اصلی بود . نمای فضای بیرونی بسیار زیبا بود نمایی از استخر در پایین و دریا داشت. در کنار این استخر که در پایین رستوران و روبه روی فضای اسپا بود معمولا تیم سرگرمی برنامه های رقص زومبا و .. رو داشتند همنطور سرگرمی هایی مثل پرتاب دارت و پینگ پنگ و ....

ساحل اختصاصی هتل بسیار زیبا بود و پر از آلاچیق ها و تختهایی برای آفتاب گرفتن و این ساحل تا خود مرکز شهر مارماریس ادامه داشت . یعنی هتلها به هم متصل بود و خط ساحلی محصور نشده بود و فضایی هم برای دوچرخه سواری در این خط ساحلی در نظر گرفته شده بود. هتل ما در منطقه ای بود به نام ایچملر که یک فاصله پنج کیلومتری تا شهر داشت.

خوب برای اولین تجربه یه گشت کوتاه در محوطه زدیم و به خاطر اصرار نادیا به سرعت به استخر رو به روی اتاق رفتیم . اینترنت رو هم وصل کردیم و تماسی با مامانی گرفتیم . من به عکاسی مشغول شدم و نادیا و بابا به شنا در استخر. البته با وجود مطبوع بودن هوا ولی آب استخر کمی سرد بود البته برای ما ولی دوستان روس و اروپایی به راحتی در آب سرد استخر شنا میکردند. بعد از استخر کمی اسنک خوردیم و به اتاق برگشتیم به دلیل خستگی و خواب از نهار صرفه نظر کرده و خوابیدیم . عصر حاضر شدیم و به بار بستنی رفتیم  و با نمای زیبای دریا  بستنی خوردیم. و بعد به گشت در هتل زدیم و به سالن ورزش رفتیم و کمی دوچرخه و تردمیل و بعد هم شتی در ساحل و عکاسی. دیگه تایم شام  خوشمزه و مفصل بود از انواع سالادهای فصل و سالادهای سرد و ترشیجات و پیش غذاها و سوپ گرفته تا انواع کباب ها ی گوشت و مرغ و ماهی و.... ، انواع دسرهای رنگارنگ و نوشیدنی های خوشمزه و چایی و قهوه .و .و. .. و ....خوشمزه

من بیشتر به تست کردن میرسیدم تا خوردن چون دیگه وقتی غذای مورد علاقه ام رو پیدا میکردم جایی برای خوردن نداشتم.زبان

نادیا هم که به سختی از بین اون همه غذا شاید یه مدل رو پسند میکرد که حداقل امتحان کنه در نتیجه ناچارا متوصل به ابزار زور میشدم که حداقل یک مورد رو باید بخوره.

همسر هم که بدلیل حفظ رژیم بیشتر سعی میکرد از سالادها و میوه ها بهره ببره.

خلاصه بعد از اینکه دلی از عزا در آوردیم ساعت نه به اتاق برگشتیم که این خستگی راه به کل از تن بیرون رود.

روز دوم صبح در تراس زیبا نشستم و کمی با مامانی صحبت کردیم و بعد هم حاضر شدیم و بعد از صرف صبحونه نادیا و بابا پریدن تو استخر با آب خنک که دیگه بخاطر شنا کردن براشون قابل تحمل شده بود ولی من چون اصلا طاقت آب خنک رو ندارم ترجیح دادم تماشاشون کنم راضیو ازشون عکس بگیرم. و بعد هم رفتیم به اتاق چون ساعت دو و نیم قرار بود تور ما رو برای گشت شهری ببره حاضر شدیم و رفتیم که ناهار بخوریم و بعد هم رفتیم و سوار اتوبوس گشت شهری شدیم . کمی جلوتر از هتل ما ایستاد تا از اون ارتفاع که ویوی زیبایی داشت عکس بگیریم. بعد هم به یک مغازه فروش چرم رفت که قیمتهاش از ایران خیلی بالاتر بود و بعد هم یک مغازه تولید لوکوم که شیرینی محلی اون منطقه بود یه چیزی شبیه راحت الحلقوم خودمون ولی خوب خیلی خوشمزه تر. آرامبعد هم یک مغازه خرت و پرت فروشی که  طبق معمول تورها برای دریافت پورسانت میبرن . دیگه اونجا ما از تور جدا شدیم و خودمون پیاده برای دیدن شهر راه افتادیم .  از اولین مغازه فروش تور در مورد تورها پرسیدیم که قیمتهاش از اون چیزی که لیدر خودمون ارائه میداد پایین تر بود البته نه خیلی کمی جلوتر یکی دیگه ما رو با اصرار به داخل مغازه برد و قیمتهای خیلی پایین تری رو ارائه داد . ما تور جیپ سافاری و کشتی رو خردیم به قیمت چهل و پنج دلار برای هرسه نفرمون و این یک سوم قیمت تورلیدرمون بود. تور جیپ برای فرداش که یک شنبه بود و کشتی برای پس فرداش که دوشنبه بود ولی ماساژ رو ترجیح دادیم که از همون هتل بگیریم. بعد هم در ادامه مسیر به کاتان و ال سی وایکیکی رسیدیم و برای همسر و نادیا خرید کردیم قیمتهاش بسیار مناسب بود ولی بخاطر خستگی نادیا دیگه به بخش زنونه نرسیدیم. و با دلموش به راحتی به هتل برگشتیم .

صبح روز سوم زودتر بیدار شدیم صبحونه خوردیم و راس ساعت نه ربع جیبپ جلوی در هتل منتظر ما بود کمی صبر کردیم دیدم یه خانوده ایرانی دیگه که از همسفران تور ما بود هم سوار جیپ شد . خانواده بسیار خوبی بودن با یه پسر بچه سه ساله که کلی با نادیا جور شده بود . چندین جیپ دیگه هم به ما پیوستن و راهی شدیم. جیپ سواری بسیار لذت بخش بود در ارتفاعی ایستادند  برای عکس گرفتن بعد هم وارد جنگل شدند باید تفنگ آب پاش کرایه میکردیم و افراد درون جیپ ، جیپ های دیگه رو خیس میکردند. ما دو تا خانواده هر کدوم یه تفنگ کرایه کردیم . خندونکخلاصه جنگی به راه افتاد تو جیپ های دیگه هم خانواده های ایرانی بودند و حسابی آب پاشی راه انداخته بودند . خیلی خوش گذشت و خندیدیم. خندهبعد هم در جایی ایستاد ولی جنگ تموم نشده بود ولی من لباس نادیا رو عوض کردم چون دیگه سردش شده بود و از بقیه خواستیم به جیپ ما آب نپاشن ولی چندان گوششون بدهکار نبود. به همین خاطر نادیا و بابا جلو نشستن کنار راننده که این جنگ به پایان برسه بعد از طی مسیری در استراحتگاهی کنار ساحل ایستادن تفنگها رو پس گرفتن و همه لباسهای خیس رو تعویض کردیم و در کنار دریا کمی عکس گرفتیم و بعد هم راهی شدیم برای دیدن یک آبشار در فضایی زیبا . گشتی زدیم و برگشتیم به جیپها و بعد هم در فضایی جنگلی برای صرف نهار توقف کردیم . نهار یه سبخ چوبی کوچولو جوجه با کمی برنج و سالاد بود که اصلا جالب نبود بعد از صرف نهار و کمی جیپ سواری  در منطقه ای توقف داشت که ساحل زیبای دریای اژه بود . فضای بسیار زیبا که اگر وارد آب میشدی تا چندین کیلومتر آب تنها تا زانوها میرسید. بعد هم دیگه به سمت هتل راهی شدیم و مسیر بسیار زیبایی رو به شادی طی کردیم و ساعت چهار عصر به هتل رسیدیم. من در اتاق به استراحت پرداختمخواب و نادیا و بابا هم با هم رفتن به استخر سرپوشیده و کلی کیف کرده بودن وقتی برگشتن من نادیا رفتیم یه دوش گرفتیم و بابا راهی سالن ورزش شد و بعد از اینکه اومد حاضر شدیم و رفتیم شام و بعد از شام  رفتیم به بخشی که برنامه های سرگرمی اجرا میکرد البته دیگه انتهای برنامه بود نادیا بالا رفت وکمی همراهی کرد ولی حسابی خسته بود و اومد و تو بغل من خوابید. بعد هم یک خواننده به اجرای برنامه پرداخت و ما هم بعد از کمی نشستن راهی اتاق و استراحت شدیم.

دوشنبه صبح روز چهارم هم به سرعت صبحانه خوردیم و سوار بر اتوبوس تور کشتی که ساعت نه و ربع دم هتل منتظر بود شدیم و بعد از سوار کردن مسافران از هتلهای مختلف به کشتی رسیدیم اسم کشتی ما BLACK PEAR بود تمام سطح کشتی پر از تختهایی بود برای آفتاب گرفتن . ما هم تصمیم به آفتاب گرفتن نداشتیم یه جایی کنار  و گوشه کشتی پیدا کردیم برای نشستن و عکس گرفتن.زیبا

تور کشتی به جذابیت جیپ نبود اگر در حد دو سه ساعت بود خوب بود ولی تا پنج عصر ادامه داشت و کمی کسل کننده شده بود و دم به دقیقه هم نگه میداشت و دوستان اروپایی میپریدن تو آب ، آب سرد همراه با باد . ظهر برای خوردن غذا به طبق پایین کشتی رفتیم پاستا و جوجه غذاش ولی خیلی بهتر از تور جیپ بود. بعد از نهار گشت ساحلی برای چک کردن مدارک یه نیم ساعتی معطلمون کرد و بعد چون دیر به جزیره ای که برای توقف میخواستیم وارد بشیم رسید به سختی جا برای پهلو گرفتن پیدا کرد و در نتیجه یه نیم ساعتی برای ایستادن زمان گرفتشاکی و بعد هم گشتی در جزیره زدیم و در این گشت گوشی موبایلم رو در دستشویی رستوران جا گذاشتم بعد از نیم ساعت گشتن و سوار کشتی شدن در حالی که قرار بود پنج دقیقه دیگه کشتی راه بیوفته یادم افتاد .ترسو طفلی بابا با سرعت باد دوید و من و نادیا هم به دنبالش.

گفتم گوشیم رفت دیگه گریهولی دیدم که همسر با لب خندون در حالی که گوشی رو از دور به من نشون میداد داره بر میگرده . بغلگوشی دست صاحب کافه بود یعنی دمشون گرم که گوشی رو نبرده بودن. ولی ما هر سه نفس بریده به کشتی برگشتیم غمگینو منتظر اتمام این سفر کشتی طولانی خسته کننده.قهر

ساعت پنج به میدون نوزده می رسیدیم و چون میخواستیم خرید کنیم یه گشتی در بازار بزرگ زدیم و بعد به ال سی رفتیم بابا ادامه خریدش رو انجام داد ولی من برای خودم  مورد قابل پسندی پیدا نکردم و کمی هم برای نادیا دوباره خرید کردم. مردونه هاش خیلی بهتر از زنونه هاش بود. و خرید سوغاتی رو هم انجام دادیم از اون لوکومهای خوشمزه.  بعد هم هتل و شام و استراحت.خواب

سه شنبه صبح روز پنجم بعد از صرف صبحونه من وقت ماساژ داشتم راضیو نادیا و بابا هم راهی استخر شدند . بعد از اتمام ماساژ من رفتم پیش نادیا و بابا رفتم ورزش. بعد هم رفتیم برای ناهار و کمی استراحت عصر حاضر شدیم رفیم به مرکز شهر برای تعویض یکی از لباسهای بابا که سایزش مشکل داشت و بعد هم رفتیم دفکتو که در اونجا زنونه های بهتری داشت و من برای خودم خرید کردم.راضی ساعت ده هم بازار تعطیل شد. وقتی رسیدیم هتل دیگه ساعت یازده بود و بخش سرگرمی، رقص بسیار زیبایی رو در حال اجرا داشت که اون رو از دست ندادیم و رفتیم به تماشاتشویق بعد هم اتاق و استراحت.

چهارشنبه صبح روز ششم هوا بسیار گرم و مطبوع بود و ما بعد از صرف صبحونه رفتیم به پارک آبی هتل از ساعت ده و نیم تا دوازده و نیم که تعطیل شد اونجا بودیم و من و نادیا حسابی حسابی بازی کردیم خندونکو بابا از ما عکس گرفت و بعد هم دوش و ناهار و بعد از کمی استراحت دوباره پارک از دو و نیم تا پنج و نیم باز بود و ما از سه در پارک بودیم ولی بعد از نیم ساعت بازی نادیا که خستگی ناپذیر بود ولی من دیگه واقعا سرگیجه گرفته بودمگیج و بقیه راه رو بابا با نادیا همراهی کرد و من از آفتاب لذت بردم. بعد از تعطیلی پارک هم رفتیم  بستنی خورون. بعد هم اتاق و دوش واستراحت و شام حیف که نادیا خیلی خسته بود و برنامه باحال شبانه رو از دست دادیم.شاکی

صبح روز آخر من زودتر از همه بیدار شدم و ساکهامون رو جمع و جور کردم . صبحانه خوردیم و اتاق رو تحویل دادیم. و به گشت و گذار در خط ساحلی پرداختیم و عکسهای خوشگل انداختیم. محبتبعد هم ناهار و نشستن در کنار استخر. من در مسابقه دارت شرکت کردم و بعد هم رقص زومبا کنار استخر شروع شد و نادیا هم همراهیشون کرد . دیگه زمان رو گذروندیم و آخرین بستنی رو هم خوردیم و رفتیم در لابی که ساعت شش و نیم اومدن دنبالمون و راهی شدیم به سمت فرودگاه.و دیگه ساعت یازده روز جمعه در خونه مامانی بودیم.

سفر زیبا ، لذت بخش و پر از آرامشی بود . محبتبه امید سفرهای بیشتر و شادترراضی

پسندها (0)
شما اولین مشوق باشید!

نظرات (0)