نادیانادیا، تا این لحظه: 13 سال و 8 ماه و 12 روز سن داره

نادیا امید زندگی ما

برگزاری اولین کنسرت گل بانوی ما

1394/5/17 12:17
نویسنده : مامان
664 بازدید
اشتراک گذاری

دیروز نادیا خانوم من به همراه بقیه دوستان و همکلاسی های کلاس موسیقی اش اولین کنسرت خود رو برگزار کردند.محبت

بسیار زیبا و دلنشین و به یاد موندنی بود.متنظر

زحمت بسیار مربی های مهربونشون عمو کسری و خاله لیلا واقعا جای تقدیر و تشکر فراوان داره.تشویق

صبح پنجشنبه من و نادیا باهم برای تمرین قبل از کنسرت به کلاس موسیقی رفتیم . البته خودم ماشین برداشتم و باهم رفتیم . آخه با اینکه ده سالی میشه که گواهی نامه گرفتم ولی رانندگی نمیکردم اما الان یه مدته که رانندگی میکنم و تاحالا به تنهایی مینشستم اما روز چهارشنبه همراه هم، داشتم. ماشین رو برداشتم و همراه نادیا و مامانی برای خرید به بازار ماهان رفتیم و برگشتیم. و پنجشنبه هم که نادیا رو بردم کلاس موسیقی. خلاصه نادیا هم کلی من رو تشویق کرد و گفت که از بابا و خاله راننده هم بهتر رانندگی میکنی.راضی

پنجشنبه ساعت نه و نیم صبح در کلاس موسیقی بودیم و صدای نادیا و بقیه همکلاسیهاش رو هم میشنیدیم. خیلی زیبا بود. بعد هم ساعت یازده و نیم برگشتیم خونه و سریع نهار رو خوردیم و آماده شدیم برای رفتن به آتلیه . چون طبق رسم هر ساله مون به مناسبت تولد نادیا خانوم در مرداد ماه عکس میگیریم. ساعت چهار وقت آتلیه داشتیم و بخاطر شیطنتهای نادیا خانوم تا ساعت شش طول کشید و بعد هم برگشتیم خونه.

و اما روز کنسرت، چون بعدش هم میخواستیم به تولد گروهی بریم مجبور شدم ساعت هفت بیدار بشم و زود حاضر شم و نادیا جونم رو هم زود حاضر کنم و ساعت نه و نیم هم در کلاس موسیقی بودیم. بچه ها از ساعت یک ربه به ده تا یه ربع به یازده تمرین کردند و تا یازده استراحت و بعد ساعت یازده کنسرت شروع شد. پدرها و سایر همراهان ساعت یک ربع به یازده در وسسه بودند ولی بعضی ها هنوز نرسیده بودند از جمله بابای نادیا . من جلوی در منتظر بودم که دیدم نادیا با چشم گریون اومد که بابای همه اومده چرا بابای من نیومده . منم گفتم مامان هنوز که کنسرت شروع نشده . اون باباها یکمی زود اومدن بابای تو هم تو راهه کم کم دیگه میرسه. خلاصه دیگه راضیش کردم و فرستادمش پیش دوستاش. بابای نادیا هم دقیقا چند ثانیه قبل از شروع کنسرت رسید . و نادیا وقتی اومد رو صحنه از دیدنش خوشحال شد.خندونک

اجرای برنامه به شکلی داستان گونه بود و یک راوی داشت که یک بچه بزرگتر از کلاسهای بالاتر بود. موضوعش هم بچه هایی بودند که میخواستن به دیدن علی بابا بروند و در طی این راه آهنگهای مختلف رو هم اجرا میکردند. مثلا چون راه دور بود باید با قطار میرفتند و آهنگ ترن رو اجرا کردند و راهی شدند در مسیر از روی پل رد میشدند و شعر میخوندند . توی راه یادشون افتاد که تولد علی باباست و به آسیاب رفتند و آرد تهیه کردن و  با نواختن  آهنگ کیک درست کردند. و بعد رسیدند پیش علی بابا دیدن که خوابه و آهنگ ساعت رو اجرا کردند . خلاصه که خیلی باحال بود و در آخر هم علی بابا برای تشکر یه هدیه خیلی خوب به بچه ها داد و اون هم ساز فلوت بود . که بچه ها بخاطرش خیلی ذوق کردند.

واقعا که دیدن این لحظات برای ما بسیار زیبا ، دیدنی و لذت بخش بود.زیبامحبت

عزیزم امیدوارم لحظه به لحظه شاهد موفقیتهات و شادهات باشیم.محبتمحبتبوس

شروع کنسرت که بچه ها مثلا از خواب بیدار شدن

در حال خوندن شعر و یه بازی

در راه رفتن به خونه علی بابا و گذر از پل

در حال نواختن شعر ترن - نادیا و امیرعلی کنار هم نشستن

بعد هم رفتن به آسیاب و کیک پختن برای علی بابا

اینجا هم که به باغ علی بابا رسیدن و دارن علی بابا رو صدا میزنن که بیدار شه

و شعر ساعت رو براش خوندن که بیدار شه

و در نهایت هم شعر تولدت مبارک براش خوندن.

 

اینجا هم که بچه ها بخاطر گرفتن کادوهاشون از علی بابا بسیار خوشحالند.

این هم  نادیا خانوم ما، در کنار مربی های مهربونش.

شادی و موفقیت تو آرزوی ماست زیبای من. خدا همیشه پشت و پناهت باشه.محبت

 

 

پسندها (0)
شما اولین مشوق باشید!

نظرات (0)