نادیانادیا، تا این لحظه: 13 سال و 8 ماه و 11 روز سن داره

نادیا امید زندگی ما

روزهای پایانی سال 93

1393/12/27 9:18
نویسنده : مامان
356 بازدید
اشتراک گذاری

امروز آخرین روز کاری قبل از تعطیلاته و نادیا خانوم ما هم امروز رو تعطیل کرد و به مهد نرفت. روز شنبه تو کلاس دوخت و دوز دو تا هدیه زیبا برای مامان و بابا درست کرده بود و آورد یه دونه قلب و یه دونه بع بعی زیبا. قلب رو برای بابا و بع بعی برای من ولی چون من اول کادو رو باز کردم گفتم من قلب رو دوست دارم بع بعی برای بابا . نادیا میگفت نه آخه مربیمون گفت قلبه جاسوئیچی مال بابا ست و بع بعی مال مامان . گفتم من قلب رو بیشتر دوست دارم و اون رو برمیدارم . من هم جاسوئچی لازم دارم .خلاصه بعد از کلی شیطنت راضی شد من قلب رو بردارم. اون قلب زیبا رو هم بردم اداره و گذاشتم روی تقویمم که همیشه ببینمش. ممنون عزیزم بابت عیدی زیبا و دوست داشتنیت.بوس

یه عیدی قشنگ هم مدیر مهد به بچه ها داد و اون هم یه تقویم چهار فصل بود با عکس  بچه ها با لباسهای مخصوص هر فصل که خیلی قشنگ بود بعلاوه یک بازی فکری.

 یکشنبه هم تو مهد جشن چهارشنبه سوری گرفته بودند و از روی آتیش پریده بودند. مثل اینکه بهشون برنامه قاشق زنی رو هم یاد داده بودند چون دیروز به من گفت مامان یه قاشق و کاسه به من بده و شالت رو هم بده گفتم میخواهی چیگار کنی گفت هیچی یه کاری دارم. بعد رفته اومده میبینم  شال رو انداخته رو صورتش و داره قاشق زنی میکنه . خیلی بامزه بود من و مامانی هم براش کیک انداختیم تو کاسه اش.

دیروز هم که آخرین روز مهد قبل از عید بود بهشون پیک شادی دادند . یک بسته که توش به تعداد روزهای عید، نامه هست و هر روز باید یکی رو باز کنه و  کارهای مربوط به اون رو با هم انجام بدیم و عکس بگیریم. این هم اولین پیک نوروزی نادیا خانوم.

دیشب هم که شب چهارشنبه سوری بود و تولد بابا ،‌رفتیم خونه دایی شهرام  . برای مراسم چهارشنبه سوری از خونه اومدیم بیرون. مردم که همه آهنگ گذاشته بودند و مشغول رقص و پایکوبی و البته زدن بمب و ترقه های پر سر و صدا. نادیا کمی ایستاد ولی اینقدر صداها مهیب بود که بچه ترسید و باباش رفت بالا . من و بقیه  هم کمی ماندیم و من یکبار از روی آتیش پریدم و بعدش هم دیگه رفتیم بالا. ای کاش این جشن ملی با فرهنگ سازی صحیح ،‌ بجای این صداهای وحشتناک و خطرناک فقط با پریدن از روی آتیش و آهنگ و موسیقی همراه میشد.

بعد از شام هم کیک تولد بابا رو اوردیم و بابا هم  همراه نادیا خانوم شمعهای تولدش رو فوت کرد. تولد تولد  تولدت مبارک. جشنبیا شمعها رو فوت کن تا صد سال زنده باشیییییییییییییییییییییییییییی.جشنمحبت

این سه روز آخر باقیمونده تا عید رو هم باید به خورده کارهای باقیمونده برسیم. و سفره هفت سین بچینیم. این یکی از لذت بخش ترین کارهایی که من دوست دارم با نادیا انجام بدم. مخصوصا قسمت تخم مرغ رنگ کردنش. عمه مهری هم که قراره برای نادیا برچسب مخصوص رنگ کردن تخم مرغ بفرسته . حتما تخم مرغهامون امسال باید خیلی زیبا بشه.

امیدوارم سال جدید سالی پر از سلامتی، شادی و خوشحالی برای  همه مردم  و  همینطور ما و همه کسانی که دوستشون دارم باشه.  

الهی آمین.آراممحبت

نادیا خانوم و دوستانش  در مهد

نادیا ی ترسان در چهارشنبه سوری

این ها هم هدیه های زیبای نادیا خانوم برای مامان و بابا

این هم یه کاردستی قشنگ از نادیا و مامانی

 

 

پسندها (2)

نظرات (0)