نادیانادیا، تا این لحظه: 13 سال و 8 ماه و 12 روز سن داره

نادیا امید زندگی ما

خاطرات- مسافرت -انزلی

1393/5/15 14:37
نویسنده : مامان
782 بازدید
اشتراک گذاری

در تعطیلات هفته گذشته ما به همراه دایی ها و عمو بهروز همگی باهم رفتیم به شهر انزلی . روزهای خوبی بود و ما در کنار نادیا خانوم و بقیه از هوای تازه، دریا و جنگل لذت بردیم.راضی

سوار تلکابین لاهیجان هم شدیم و تو راه برگشت نادیا یکمی نگران بود چون فکر میکرد ممکنه دیواره شیشه تلکابین بشکنه و بیوفته.  در کنار ساحل هم نادیا حسابی شن بازی کرد و البته ما خیلی سعی کردیم که توی آب نره بخاطر کثیفی آب ولی خوب چون بقیه رو میدید که همه میرن درنتیجه نادیا هم که عاشق آب و آبتنی، دوست داشت که بره و ما خیلی موفق نبودیم ولی خوب سعی کردیم که حداقل سرش رو توی آب نبره.

آخر سفر به نادیا میگفتم کجای سفر بیشتر از همه بهت خوش گذشت میگفت بردیا (چون بردیای یکساله خیلی با نمکه و نادیا باهاش بازی میکرد) و کدوم قسمتش از همه بدتر بود میگفت ایلیا( داداش بردیا که نه سالشه و بسیار شیطونه و سرسازگاری با هم ندارند)قهر

یک مسئله ای هم که روانشناسان میگن تو سن چهارسالگی خوبه که بچه ها بدونن تفاوت دختر و پسره. البته به شرطی که خودشون سوال کنن و این مسئله تو این مسافرت هنگام تعویض پوشاک بردیا پیش اومد. و نادیا پرسید که چرا دکمه داره تعجبو ما هم خیلی کوتاه و مفید به تفاوت دختران و پسران در این زمینه اشاره کردیم.دلخور

یکشنبه پیش هم در فروشگاه هایپر می پنگول رو آورده بودند و ما با زندایی عاطفه و ایلیا و بردیا رفتیم . خوب بود. قبل از اومدن پنگول دو تا دلقک بودند که برنامه اجرا میکردند . یکسری بادکنک هلیومی هم به بچه هایی که شعر میخوندند جایزه میدادند. نادیا هم گفت منم میخوام شعر بخونم بادکنک جایزه بگیرم. باهم رفتیم جلو ، یکدفعه دلقکه پرید جلوی نادیا، و اونم جیغ زد و ترسید . بعد هم دست نادیا رو گرفت برد بالا و با هم رقصیدند و بعدش یه بادکنک جایزه گرفت و اومد.. پنگول رو هم که خیلی دوست داشت از نزدیک ببینه من هم بردمش اون جلوی جلو و نادیا خانوم هم پنگول رو از نزدیک در حال آهنگ خوندن دید و کلی حال کرد و تلافی اون دفعه که بردمش جشن و کلی فاصله داشت و همش داد میزد پنگول صدامو میشنوی؟ درآمد.

بعد هم رفتیم فروشگاه خرید کردیم و اومدیم.

دیروز هم تو کلاس موسیقی که نادیا خیلی دوستش داره. آخر کلاس گفتند مامانها هم بیان تو کلاس و هردفعه باید یکی مینشست رو صندلی معلم و با حالت شعر گونه میگفت مثلاً سر سر ، پا پا و میزد رو پاهاش. و مامانها هم تکرار میکردند. هر کدوم از بچه ها هم اومدن تقریبآ همون کلمات معلم رو تکرار کردن ولی نادیا خانوم ما اومد گفت: گوشواره ، گوشواره

قربون اون خلاقیتت برم من عزیز دلم.بوس

تقریباً دو هفته دیگه هم تولد نادیا خانومه و ما در تدارک کارهای لازم. این جمعه هم طبق معمول هرسالمون با هم میریم آتلیه، انشالله که مشکلی پیش نیاد مثل پارسال که دوربین آقای عکاس خراب شد. الهی آمینمتنظر

نادیا خانوم و قلک جدیدش

خوشگل مامان در جشن عموهای فیتیله ای در حال ژست گرفتن

نادیا و باران در مهمونی خاله الهام در حال بازی

نادیا خانوم پروانه ای در جشن تولد ایلیا و بردیا

خوشگل مامان در حال شادی کردن بخاطر برفهای شادی در تولد ایلیا و بردیا

نادیا ، ترمه خاله سارا و بردیای خاله سمانه در مهمانی منزل خاله سمیرا

طلای مامان در حال رانندگی به همراه بابا در ترافیک منجیل

نادیا خانوم در حال رقص خاصش با آهنگ همیشه با همیم در راه انزلی

خوشتیپ مامان در حال حرکت برای شروع شن بازی

نادیا خانوم حسابی مشغول شن بازی و آب بازی

نادیا و بردیا در دریا

نادیا خانوم پفک به دهن در تله کابین لاهیجان

نادیا و آقای دلقک در جشن پنگول هایپر می درحالیکه بادکنک جایزه اش هم تو دستشه

نادیا و ایلیا در کنار خرسی جشن پنگول

 

پسندها (1)

نظرات (1)

مرجان
20 مرداد 93 13:02
سلام دوست خوبم. وای نمی دونی چقدر از وبلاگ دخترت خوشم میاد. هر بار میام عکسای خوشگلش رو می بینم اندفعه عکس بچه های دیگم رو گذاشتی خیلی عالی شد. دلم براتون تنگ شده. همیشه خوش باشید. سلام عزیزم ممنون از محبتت من هم خیلی دلم برات تنگ شده. انشالله جور شه همدیگه رو ببینیم.