عروسی خاله ساناز
روز جمعه عروسی دوست مامان، ساناز جون بود. که خیلی به ما و نادیا خانوم خوش گذشت. اونجا خانوم خانومها شده بود مدل. همه میومدن و باهاش عکس مینداختند.
بعد هم موقع رقص عروس و داماد مگه میشد نادیا رو نگهداریم. همش میرفت وسط . رو سر عروس داماد شاباش ریختند دوتاش افتاد جلوی پای من ، برداشتمش گفتم الان میاد و میخواد . بچه های بزرگتر دیگه سریع ریختن و پولها رو جمع کردند و نادیا نتونست. هی میرفت سمت بچه ها و دلش میخواست اون هم داشته باشه. صداش کردم و بهش دادم کلی خوشحال شد. دوباره ریختن و چون باز هم بچه های بزرگتر سریعتر برداشتند رفته بود سمتشون و میخواست از اونها بگیره. بعد هم هی پولهایی که تو دستش بود رو مینداخت زمین دوباره برمیداشت. بعد هم که دیده بود به عروس شاباش میدن میخواست پولهای خودش رو هم به عروس بده. عزیزدلللللللللم.
خاله ساناز جون ، همیشه خوشبخت و شاد باشی.
حالا بگم از شیرین زبونی های نادیا خانوم.
نادیا خانوم ما، دو تا بچه داره ، یک پسر به نام علی و یک دختر به نام فریبا. البته توی خیالش. یه حوله آبی هم تو خونه داره که مال پسرشه چون رنگش آبیه. من اصلاً نمیدونم این اسمها رو از کجا شنیده این خانوم کوچولوی ما.
نادیا خانوم خورده زمین در حالی که دستش رو دور پاش میچرخونه به مامانی میگه برو سریع اسفند دود کن برای پام تا خوب بشه .
حیف که بیشتر شیرین زبونی هاش رو یادم میره
نادیا و هستی در عروسی خاله ساناز
نادیا خانوم با کفشهای عروسی مامان در حال دویدن و فرار از عکس گرفتن ما
نادیا خانوم آشپز می شود و این حرکت هم ژستی که برای عکس گرفتن ما گرفته
نادیا خانوم و اثر هنری که خلق کرده در حمام و روی بدن خودش و در حال ژست گرفتن و ادا درآوردن برای عکاسی
نادیا خانوم در حالیکه موهاش رو برای اولین بار مامانی براش بافته
این عکسش رو هم خیلی دوست دارم چون یه عکس مشابه این عکس دارم که مال بچگی های خودمه