نادیانادیا، تا این لحظه: 13 سال و 8 ماه و 5 روز سن داره

نادیا امید زندگی ما

روز جهانی کودک مبارک

1394/7/18 13:29
نویسنده : مامان
581 بازدید
اشتراک گذاری

روز پنجشنبه من و نادیا رفتیم پارک بانوان که به مناسبت روز جهانی کودک مراسمی در آنجا برپا بود.

نادیا هم که عاشق گریم صورت، از همه غرفه ها گذشتیم و رفتیم به این قسمت . دوست داشت که کفشدوزک بشه ولی چون باید کل صورتش رو قرمز میکرد و خیلی جالب نمیشد طبق معمول دوباره پروانه رو انتخاب کرد و بعد از نقاشی صورت رفتیم به غرفه نقاشی که قرار بود پارچه رو عوض کنه و پارچه نو بندازه تا بچه ها دوباره نقاشی کنند ولی نادیا طاقت نداشت که صبر کنه به همین خاطر رفتیم به غرفه کاردستی و اونجا با خلاقیت خودش یه کاردستی خوشگل درست کرد و به مسئول اونجا داد . بعد هم یک بخش بازی بود که چندتا مانع و حلقه و .. چیده بودند که بچه ها باید از بین اونها مارپیچی حرکت میکردند و بعد لی لی میکردند . نادیا از این قسمت خیلی خوشش اومده بود و کلی بازی و کرد و لذت برد. بعد هم رفتیم قسمت موسیقی که چون تایم مراسم  رو به اتمام بود بیشتر وسایل رو جمع کرده بود و فقط زایلوفون ها بودند نادیا کمی زد و بعد هم دیگه رفتیم تو پارک بازی و بعد از کمی بازی برگشتیم سمت خونه. نادیا هم به من گفت ممنون مامان که من رو آوردی خیلی بهم خوش گذشت.محبت

تو راه برگشت، در خانه هنر نمایشگاه نقاشی بر پا بود که آثار بسیار زیبایی بود از یک دختر نقاش که باوجود معلولیت جسمی بسیار عالی کار کرده بود . البته نمایشگاه خیلی سوت و کور بود و طفلی تنهایی خودش نشسته بود و بعد که ما رفتیم  خیلی خوشحال شد و در مورد همه کارهاش برامون توضیح داد. وقتی اومدیم بیرون کلی از همت و اراده  و تلاش این خانوم نقاش برای نادیا صحبت کردم و ازش پرسیدم که از کدوم نقاشی خوشت اومد. گفت: اون نقاشی که در مورد عشایر بود و بچه ها در حال بازی بودند. و تابلو خرمالوهای خونه مادربزرگ.

قربونت برم که سلیقه ات مثل خودمه.بوس

عصر هم رفتیم خونه مامانی چون روز تولدم بودجشن بابا یک کیک خرید و  دایی کامبیز اینا و دایی شهرام اینا و عمه من هم اومدند و همگی کلی زحمت کشیده بودند و هدیه های زیبایی به من دادند و کلی من رو شرمنده کردند. دست همه شون درد نکنه که اینقدر با محبتشون به من لطف دارند.محبتخجالت دخترم هم یک نقاشی زیبا که همراه با یکسری برچسب کلاژ کرده بود و برای مامانی آورده بود با تغییر عقیده بعنوان هدیه تولد به من داد . قربونش بره مامان با اون هدیه زیباش.بوس

دیروز هم همراه گروه کوهنوردی اداره و خانومهای همکار رفتیم به غار رودافشان. تجربه غارنوردی با اینکه خیلی سخت بود ولی خیلی خوب و جالب بود و  خوش گذشت. آرام نادیا میگفت مامان من هم ببر گفتم مامان غاره و تاریکه و خفاش داره به درد بچه ها نمیخوره. میگفت مامان من که از خفاش واقعی نمیترسم از خفاش الکی میترسم. خلاصه راضیش کردیم که مناسب بچه ها نیست. نادیا هم از صبح رفته بود خونه دایی کامبیز و حسابی آتیش سوزنده بود. عصر که من برگشتم اومد و گفت مامان بگو ببینم صخره نوردی چطور بود ؟ خوش گذشت ؟ گفتم آره و براش تعریف کردم و عکسها رو بهش نشون دادم. بعد از دیدن عکسها گفت:‌حالا که عکسها رو دیدم میبینم خیلی هم ترسناک نبود کاشکی منم میومدم.دلخور

نادیا در روز جهانی کودک در راه برگشت از پارک بانوان

هدیه زیبای نادیا خانوم به مامان به مناسبت تولدممحبت

دختری که عینک زده نادیاست و اون یکی هم ثنا به همراه خونه هاشون

پسندها (1)

نظرات (0)