نادیانادیا، تا این لحظه: 13 سال و 8 ماه و 4 روز سن داره

نادیا امید زندگی ما

گردش با دوستان

1394/3/16 11:23
نویسنده : مامان
760 بازدید
اشتراک گذاری

در این دو سه هفته گذشته یکی از کارهایی که ما برای اولین بار انجام دادیم ،‌ این بود که دخترکمون رو همراه با دوستان صمیمیش برای تفریحاتی به بیرون بردیم. یکبار با ثنا و مامانش به استخر رفتیم که چون ثنا یه تیوپ با خودش آورده بود کل تایم رو جهت استفاده نوبتی از اون با هم درگیر بودن و  قهر و آشتی میکردند.

یکبار هم با طهورا و مامانش برای دیدن جشن گلابگیری رفتیم پارک ولی بخاطر اصرار بچه ها به قسمت بازی ها رفتیم و بچه ها هم کلی با وسیله ها بازی کردند و کلی هم شن بازی کردند و حسابی بهشون خوش گذشت. دفعه بعد هم با طهورا و مامانش رفتیم استخر که چون طبق قولی که من به نادیا داده بودم براش تیوپ خریده بودم نادیا هم در استخر بیشتر با تیوپش مشغول بود و طهورا هم که جلیقه داشت خیلی سمت تیوپ نمیومد ولی هر موقع هم که میومد نادیا رضایت نمیداد که بهش بده . بعد از استخر هم چشم بچه ها به شهربازی کنار استخر افتاد و  چون گرسنه بودند ما ناچار برای خریدن خوراکی اونجا رفتیم و به اصرار بچه ها قرار شد که فقط سه تا از بازی ها رو بعد از خوردن خوراکی ها هم سوار شوند و برویم . تاب و چرخ و فلک و ماشین سواری رو انتخاب کردند و بعد از اتمام بازی برای خوردن بلال رفتیم روی چمنهای پارک کنار شهربازی نشستیم . بچه ها هم بعد از خوردن بلال شروع کردن رو چمنها دویدن و از زیر فلکه های آب رفتن و بازی کردن . دیگه ساعت نه شده بود بچه ها هم که حسابی خیس شده بودند ولی راضی به اومدن نبودند و با نارضایتی راهیشون کردیم تو راه هم مدام باهم دعوا میکردند. خلاصه با خستگی زیاد به خونه رسیدیم و بنده هم کلی در مورد مهربانی با دوستان براش نطق کردم و چون دو روز بعد قرار بود که بعد از کلاسشون ببریمشون به تئاتر اعلام کردم که درصورت داشتن چنین رفتارهایی نمیتونم ببرمش.

خلاصه اون روز گذشت و روز چهارشنبه گذشته قبل از رفتن به کلاس بهش گفتم اگر قول بدی که با دوستت مهربون باشی میتونیم بریم  و نادیا هم قبول کرد و برای دوستش هم یک کیک هدیه برد . طهورا هم تا نادیا رو دید کلی بغلش کرد و قربون صدقه اش رفت . جالبه که بچه ها دلهای خیلی بزرگی دارند و هیچ وقت کدورت و ناراحتی در اون لونه نمیکنه . خلاصه بعد از اتمام کلاس مامان طهورا هم از طهورا قول گرفت که دیگه باهم دعوا نکنند و اون هم قبول کرد و  ما راهی تئاتر شهر شدیم. و انصافا هم بچه ها خیلی باهم خوب تا کردند و هم از تئاتر خرس بلا و گربه ناقلا که موضوع اون داستانهایی از حیوانات جنگل بود لذت بردند و هم بعد از اتمام تئاتر کلی دنبال بازی کردند و بهشون خوش گذشت.

امیدوارم بازم بتونم از این برنامه ها برای نادیا بزارم  تا بهش خوش بگذره و بیشتر هم با دوستانش باشه.

نادیا و طهورا در پارک در حال شن بازی

نادیا و طهورا روزی که با هم در پارک گذروندند

در راه رفتن به کلاس همیشه نادیا می دوه و میگه اگه میتونی من رو بگیر

بعد از اتمام کلاس در تئاتر شهر حافظیه منتظر باز شدن در سالن

در سالن منتظر شروع تئاتر

اینجا هم پایان تئاتر و بچه ها فقط حاضر شدن کنار خرگوش خانوم بایستند و عکس بگیرند و من نادیا رو راضی کردم  برای عکس گرفتن و بعد هم طهورا چون دید نادیا داره عکس میگیره اون هم راضی شد و اومد

تو راه برگشت که به اصرار نادیا رو سبزه های پارک نزدیک خونه چند دقیقه ای نشستیم.

این هم عروسک نادیا خانوم با شناسنامه اش  که به نام آلمینا نامگذاریش کرده . یک بسته بود با اجزای جدا از هم که به خواست خودش از شهر کتاب خریدیم و با اینکه خیلی هم خوابش گرفته بود از ساختنش دست بر نمیداشت و اتمامش با کمک هم تا ساعت یازده شب طول کشید

نادیا خوابالو با آلمینا خانومش

عسل مامان در حال دوچرخه سواری .

چند هفته ای هست که دو چرخه اش رو بردیم خونه مامانی و آخر هفته ها تو حیاط و یا کوچه دوچرخه سواری میکنه. دایی کامبیز هم دوچرخه ا ش رو برد دوچرخه سازی بر رفع ایراداتش و حالا خیلی بهتر و راحتتر دوچرخه سواری میکنه و کلی هم پیشرفت کرده.

این هم یک شادی بی حد --  نادیا و چرخ و فلک و آقای چرخ فلکی

یک نوستالژی زیبا برای مامان از دوران کودکی بدون هیچ تغییری در شکل و شمایل چرخ و فلک  تنها با یک تفاوت  خیلللللی کوچک  در قیمتش:  از یک دو تومانی سکه ای  تا دو هزار تومانی اسکناسی

این هم یک روز مهمونی شاد و پر از خوراکیهای خوشمزه خونه خاله ندا :‌ فاطمه و نادیا  و باران

این هم یکی از علاقمندی های خاص نادیا خانوم  : جامپینگ

این هم ریحون هایی که باهم کاشتیم . طفلی ها فقط در حاشیه رشد کردند . بخاطر خاک زیادی که روشون ریختیم بندرت، اون دونه های تلاشگرشون تونستن از مرکز گلدون سردربیارن ولی خوب تجربه ای شد برای کارهای بعدی

این هم موش کوچولوی من که بیاد هشت ماهگی دوباره موش شده.

خدا حافظت باشه همیشه دختر شیرین من.محبت

 

پسندها (0)
شما اولین مشوق باشید!

نظرات (2)

مریم مامان آیدا
17 خرداد 94 9:45
مصی جون ماشالااااااااا چقد بزرگ شده نادیا جونی نسبت به عکسی که همین یکی دو ماه گذشته گذاشتی کاملا مشخصه که قد کشیده الهی همیشه زنده باشه و سلامت و خوشحال و شاد ---- جدی ؟ من که زیاد متوجه نمیشم فقط همیشه احساس میکنم که خیلی لاغره مثل همه مامانها ممنون از لطفت
مریم مامان آیدا
18 خرداد 94 10:36
عزیزممم آره مثل آیدا البته دخمل تو هم لاغره ولی نه استخونی.خوبیش اینه که صورت ماهش گرده ،وگرنه لاغز باشه خیلی بهتر از اینه که تپل باشه و همیشه از غذا ها منع بشه بعدم دخمل باید ظریف باشه ----- آره درست میگی دقیقا اکثر بچه ها اینجورین که تو بچگی مامانها رو دق میدن تا غذا بخورن ولی وقتی بزرگتر شدن باید مراقب باشی که زیاد نخورن چاق شن. من تو اطرفیان چند مورد اینجوری دیدم.