نادیانادیا، تا این لحظه: 13 سال و 8 ماه و 5 روز سن داره

نادیا امید زندگی ما

اولین اردو نادیا خانوم به تنهایی

1393/11/6 14:09
نویسنده : مامان
397 بازدید
اشتراک گذاری

دیروز نادیا خانوم برای اولین بار از طرف مهد به اردو رفت. روز قبلش من کلی استرس داشتم و کلی هم به نادیا گفتم که مواظب خودت باش از مربیت دور نشو و بهیچ وجه هم سمت غریبه ها نرو. چون چند بار با تاکید بهش گفتم بچه خودش ترسیده بود . میگفت اصلا برای چی باید برم اردو. اردو چی هست؟ هم نگران شده بود هم دلش نمیومد بگه نمی خوام برم. ولی دیگه آخرش بهش گفتم نگران نباش میری بهت خوش میگذره فقط از مربیت دور نشو. مامانی هم نگران بود و بیشتر هم اون خیلی من رو ترسوند خوب البته شاید هم حق داشت. خود مامانی هم کلی به مهد اصرار کرده بود که باهاشون بره ولی قبول نکرده بودند. البته با مربیش که برای سفارشات بیشتر صحبت کردم گفت وقتی یه مهد یه جا رو اجاره میکنه فقط بچه های اون مهد هستن و دیگه کس دیگه ای اونجا نیست.

خلاصه دیروز نادیا خانوم به همراه مهد رفتند پارک ترافیک در پارک چمران، و اصول و علائم رانندگی رو یاد گرفتند . بعد هم به موزه حیوانات تاکسیدرمی رفتند. خودش میگفت پارک خوش گذشت ولی موزه خوب نبود.

درضمن دیروز عینک جدید عسل بانو ما بالاخره حاضر شد . برخلاف عینک قبلی یک عینک بسیار سبک با شیشه فشرده است که خیلی خوب رو صورتش قرار میگیره . رنگش هم صورتیه . با اینکه یک مقدار مبلغش بالا شد ولی واقعا برای بچه مناسب و راحته. و از دست اون عینک سنگین که بدجوری رو اعصاب من بود راحت شد.

سه شنبه گذشته هم چون نادیا سرما خورده بود و من باید دکتر میبردمش و مامانی هم درگیر آزمایش و اسکن قلب بود درنتیجه من سرکار نرفتم و باهم بودیم و روز چهارشنبه هم به اصرار نادیا و با توجه به اینکه به علت سرماخوردگی نمی تونست مهد بره با هم رفتیم سرکار مامان. ناز بانو ما هم حسابی تو اداره گشت و به اتاقها رفت و از هر اتاق هم با یه بیسکویت و یا شکلات اومد بیرون. میگفت میخوام اتاق همکارات رو ببینم. و مدیر مدرسه تون رو هم ببینم. البته منظورش مدیر مامان بود. کلی هم نقاشی کرد، مهر زد و قیچی کرد و با خمیرهای آزمایشگاه که همکارم بهش داده بود بازی کرد. خلاصه کلی بهش خوش گذشت.و ترجیح میداد دیگه به جای مهد بیاد سرکار مامان.

هفته پیش یک داستانی هم داشتیم در مورد دوستان نادیا در مهد. نادیا خیلی دوست داره که یک دوست صمیمی بین دخترها برای خودش داشته باشه طوریکه فقط اون دوست ماله اون باشه . و اومدن یک دوست جدید در کلاس باعث شده بود که بین اون و دوستش ثنا ناراحتی پیش بیاد. نادیا میگفته هانا دوست منه و ثنا میگفته دوست منه و درنهایت این قضیه باعث شده بود که نادیا با ثنا قهر کنه. ولی خودش از این قضیه ناراحت بود و من هم سعی کردم طوری هدایتش کنم که خودش مشکلش رو حل کنه به همین خاطر هم تصمیم گرفت برای ثنا نامه بنویسه و بعد هم از من خواست براش نامه بنویسم. در نهایت هم روز شنبه یادش رفت نامه هاش رو ببره و همینطوری با هم آشتی کرده بودند. یک داستانی هم با شروین، نخاله کلاسشون داشت بخاطر یک حرف اشتباهی که بهش زده بود و اینقدر ناراحتش کرده بود که میگفت این شروین باید از جلوی چشم  من دور بشه. ولی خلاصه باهم صحبت کردیم ، بهش فکر کردیم و بعد با مربیش صحبت کردم و اون هم با نادیا صحبت کرد و قرار شد که با گفتمان مشکلشون رو حل کنند یا اگر نادیا دوست داشت کلاسش رو عوض کنه. و بیشتر سعی رو بر این گذاشتیم که نادیا خودش این مسئله رو با فکر خودش حل کنه  و از مشکل فرار نکنه. و این رو هم بدونه که همیشه و همه جا آدمهایی هستند که رفتارهاشون مطابق میل ما نیست و آدم باید سعی کنه که به اینجور افراد نزدیک نشه و همینطور خودش اجازه نده که  هیچ کس بهش آزاری برسونه و اگر موفق نشد از بزرگترها کمک بخواد.

پسندها (3)

نظرات (0)