نادیانادیا، تا این لحظه: 13 سال و 8 ماه و 4 روز سن داره

نادیا امید زندگی ما

نادیا خانم عینکی می شود

1393/10/14 14:42
نویسنده : مامان
396 بازدید
اشتراک گذاری

الان تقریبا کمتر از یک ماه که نادیا خانوم ما عینکی شده و پذیرش این قضیه بیشتر از اینکه برای نادیا سخت باشه برای من سخت بود. تازه نادیا رو برده بودم دندونپزشکی و از استرس خراب بودن دندون هاش دراومده بودم و کلی خوشحال که نادیا یه دونه دندون خراب هم نداره که یازده آذر تو چکاب مهد گفتن که چشمش مشکوک به ضعیفیه. خلاصه از فردای اون روز تا شنبه شب پیش چهارتا دکتر متخصص رفتیم و گفتن که چشمش ضعیف شده و باید عینک بزنه که البته گفتن که این تو بچه ها عادیه و طی یکی دو سال استفاده خوب میشه. ولی خوب اینکه میبینی بچه تو این سن باید عینک بزنه و تو بازی دست پا گیریشه آدم رو اذیت میکنه. مخصوصا که باید بیست و چهار ساعته دستمال بدست باشی و تمیزش کنی.

اوایلش که میگفت اصلا باهاش نمیبینم و همش از بالا نگاه میکرد ولی الان خیلی بهتره شده و از توش نگاه میکنه. روز اول هم که فهمید میخواد عینک بزنه کلی خوشحال شد و ذوق میکرد. دوست داشت یه عینک بنفش انتخاب کنه ولی خوب عینک فروشی نداشت و به عینک آبی رضایت داد . ولی من بهش قول دادم اگر خوب از تو عینک نگاه کنه شماره چشمش کمتر میشه و دفعه بعد براش یه عینک بنفش میخریم. بین این همه حرفی که بین ما و دکترها رد و بدل شد یکی از دکترها گفت که بذارید با موبایل و تبلت بازی های چشمی کنه. نادیا خوب این جمله رو گرفته بود و به زنداییش میگفت زندایی موبایلت رو بده من بازی کنم آخه دکتر گفته باید حسابی با موبایل بازی کنی. خاله راننده سرویسش به نادیا گفته بود چه خوبه عینکت من هم  میخوام برای دخترم ستایش عینک بگیرم جگر گوشه ما هم  بهش گفته بود همینطوری الکی نیست که ، باید یه عالمه دکتر بره اگر اجازه دادن میتونه عینک بزنه.عینک

تو این مدت هم  نادیا جشن شب یلدا رو تو مهد کودک داشتن که خیلی خوب و مفصل بود و البته با حضور مامان بزرگ و پدر بزرگها بود و نادیا هم همراه مامانی رفت و لوبیا پلو  هم براشون درست کردیم  برای جشنواره غذاهای نارنجی در این روز. کلی هم عکسهای خوشگل انداختن که من هنوز ندیدم.

شب یلدا هم دعوت شدیم خونه عمه ی من، برای تولد غزل خانومجشن ، که خیلی خوب بود و بهمون خوش گذشت.

یکبار هم از روی مجله آبنبات با نادیا خانوم با هم غذا درست کردیم که بادمجون کبابی با پنیر پارمیزان بود. ظاهرش قشنگ بود ولی طعمش چندان جالب نشد و نادیا دو تیکه کوچولو بزور ازش خورد.

و یکبار هم با پیشنهاد خودش یه ترکیبی از تخم مرغ و نخود فرنگی و پسته و گوجه درست کرد و من فقط قسمت پختش رو انجام دادم . فکر میکردم این غذا رو که با ابتکار خودش درست کرده حتما میخوره ولی دریغ از یک لقمهخطا. بهیچوجه حاضر نشد ازش بخوره گفت خوابم میاد و رفت خوابید.

پریروز هم خونه دایی کامبیز بودیم و اونجا با زندایی پیتزا درست کرد کلی بهش خوش گذشت و خودش هم نشست خورد و اخرش به زندایی گفت خیلی بدمزه نبود یکمی بدمزه بودتعجبگیج. یه روز دیگه هم که اونجا بودیم یه بازی میخواستیم بکنم که نیاز بود عکسهامون را داشته باشیم و چون نداشتیم قرار شد نادیا ما رو نقاشی کنه . خیلی قشنگ و با جزییات همه رو کشید و واقعا زیبا بود حتی عینک خودش و دایی کامبیز رو هم گذاشت. به زندایی هم گفت شکمت رو کوچیک میکشمخندونک . فکر میکنم به حساسیت زندایی پی برده این ناز بانوی ما.

دیروز صبح هم چون دیرش شده بود و هنوز حاضر نشده بود، بابا بردش مهد . موقع رفتن نادیا کلی اصرار کرده که حتما من رو با ماشین جدید ببر مهد. از این قدیمیه خوشم نمیاد بو میده. قهربابا هم کلی توضیح داده که این آرم پارکینگ اداره رو داره و نمی تونم این رو ببرم . بعد نادیا  گفته خوب من رو با ماشین جدید ببر مهد و بعد دوباره بیا خونه و قدیمیه رو خودت بردار . خلاصه با کلی صحبت بالاخره راضی شده.  بعد هم که رسیدن مهد دست باباش رو گرفته و کل مهد رو بهش نشون داده و کلی هم ذوق کرده خوشگل مامان.

نادیا خانوم ما با عینک آبیش

نادیا خانوم ما با عینک آبیش

نادیا درحال درست کردن غذای ابتکاری خودش

غذای آماده شده نادیا خانوم

نادیا درحال درست کردن غذایی که از روی مجله آبنبات درست کردیم

این هم بادمجان پنیری ما

عشق مامان در پارک خانواده در پاییزی که گذشت

نادیا و غزل در شب یلدا

عسل مامان ذوق زده از فش فشه تو دستش در تولد غزل

نادیا خانوم در بازینو در حال فرستادن یک بوسه زیبا برای ما

یکی یکدونه من درحال کمک قبل از اومدن مهمون به خونه

این هم نقاش هایی خوشگلی که از خانواده دایی و من کشیده

و این هم نقاشی که از خودش کشیده همراه با عینک آبی رنگش

این برچسبها هم برای خودش داستانی داره

چون نادیا خانوم برچسبهای کمد نیلوفر رو خیلی وقت پیش ها کنده بود و تیکه کرده بود تصمیم گرفتیم که یک بسته برای نادیا بخریم یکی هم برای نیلوفر و قرار شد که خودش به نیلوفر بده ولی درنهایت بسته خودش رو که باز کرد وقتی چشم من رو دور دید به مامانی غلبه کرد و بسته نیلوفر هم باز کرد و بعد هم از خونه مامانی اورد خونه خودمون و با سلیقه خودش روی در کمدش چید.  آخر سر هم گفت: من همیشه آرزو داشتم در کمدم این شکلی باشه.خندونکخندونکچشمک

و این هم حسن ختام این پست، من و نادیا همیشه باهم و در کنار هم محبتبوس

دست پروردگار همیشه همراهت باشه، زندگی من. الهی آمینآرام

 

 

 

پسندها (3)

نظرات (0)