نادیانادیا، تا این لحظه: 13 سال و 8 ماه و 10 روز سن داره

نادیا امید زندگی ما

خاطرات

1393/4/22 10:16
نویسنده : مامان
268 بازدید
اشتراک گذاری

تو این ماهی که گذشت نادیا خانوم ما کلاس موسیقی و دوره ارف رو بطور رسمی شروع کرد روز دهم تیر اولین جلسه بود . کلاسش خیلی خوب و بازی مداره و نادیا عاشق این کلاسه عمو کسری شده و میگه خیلی بهتره از کلاس خاله سوفیاست که توی کانون داشتند.

 پنجشنبه پنجم تیر هم که با همکاران دعوت شدیم خونه الهام جون و نادیا و باران هم باهم بازی و البته جنگ کردند و بعد هم ساعت چهار باهم رفتند طبقه پایین ، تولد پسر عموی باران و دیگه ساعت هشت هم که میخواستیم بریم الهام رفت دنبال نادیا که تازه داشتند کیک میخوردند. به نادیا هم خوش گذشته بود.

فردای اون روز هم تولد ایلیا و بردیا بود که در شهربازی پاساژ ملاصدرا برگزار شد . در اتاق تولد جشن برگزار شد و نادیا هم چه رقصی میکرد واقعاً دیدنی بود . تشویقیک بازی صندلی بازی هم بین بچه ها گذاشتیم که نادیا تا مرحله نیمه نهایی اومد.  صورتش هم به شکل پروانه نقاشی کرد و بعد هم با کارت تولد تا ساعت نه و ربع کلی  با بازیهای شهربازی بازی کرد و خیلی هم بهش خوش گذشت.

پنجشنبه جمعه هم که خونه مامانی بودیم ، استخر نادیا رو باد کردیم و  حسابی با نیلوفر این دو روزه آب بازی کردند .

بعضی موقع ها که باباش باهاش شوخی میکنه که مثلاً الان شکلاتت رو میخورم یا این اسباب بازیت مال منه و ... و اون ناراحت میشه ،من بهش میگم نادیا اینها شوخی های بی مزه ست ناراحت نشو . یک روز که رفته بود خونه دایی شهرام به زندایی گفته بود خوشم نمی یاد تو هم مثل بابام شوخی های بی مزه میکنی. پریروز هم بهش میگفت از این حرکاتو نکن خوشم نمیاد.خندونک

چند روز پیش هم ضرب المثل میگه : از قدیم گفتن از این است که بر من است.

امروز هم به من میگه مامان نیلوفر اون روز که خونه ما بود گل سر من رو زد به سرش. میگم اشکال نداره مامان جون ازت قرض گرفته. میگه : خوب شاید من خوشم نیاد. میگم: خوب مامان ازت اجازه گرفته. میگه نه از من اجازه نگرفت خودش برداشت. میگم: مامان جون حواسش نبوده یادش رفته از شما اجازه بگیره. خجالتگیجدیگه هیچی نگفت.عینک

پسندها (0)
شما اولین مشوق باشید!

نظرات (0)