نادیانادیا، تا این لحظه: 13 سال و 8 ماه و 10 روز سن داره

نادیا امید زندگی ما

اولین تئاتر

1392/11/12 10:52
نویسنده : مامان
433 بازدید
اشتراک گذاری

نادیا خانوم شنبه گذشته به همراه مامانی و مربی کانون و دوستانش برای اولین بار به تئاتر رفت. اسم تئاتر هم چوپان دروغگو بود. ظاهرا خیلی هم دوست داشت. هرچند که زیاد چیزی برای مامان تعریف نمیکنه.

چند هفته گذشته خیلی تلاش کردم که نادیا خانوم دیگه کامل توی تخت خودش بخوابه ولی تلاشهای من بخاطر بیماریش ناموفق موند. از روش ستاره زدن استفاده کردم و داشتیم خوب پیش میرفتیم. نادیا هم بعد از گرفتن چهار ستاره به همراه چهارتا صورتک خندان یک جایزه از مامان و یک جایزه هم از طرف کانون گرفت و بسیار با انگیزه شده بود . اما بخاطر یک سرماخوردگی شدید و تب بالا که مجبور شدم برای کنترل میزان تبش کنار خودم بخوابونمش، تمام رشته هام پنبه شد. حالا دوباره از نو شروع کردم ولی یک روز میخوابه دو روز نصفه شب بیدار میشه و میاد پیش من یا مامانی. البته من هم دوست ندارم خیلی سخت بگیرم بخاطر همین خیلی آروم پیش میریم.

چند روز پیش داشتم خونه رو مرتب میکردم یک آدامس شیک روی میز بود ، فکر کردم به جای باقی پول به مامانی دادند و چون خیلی دندان شکن هم هستند گفتم بدرد که نمیخوره انداختمش تو سطل آشغال چند دقیقه بعد معلوم شد که مال نادیا خانوم بوده. هیچی دیگه قشقرقی به پا شد. هرچی براش توضیح دادم که آدامسش سفت بود و گفتم از آدامسهای خودم بهت میدم خوشمزه ترند زیر بار نرفت که نرفت . بعد از کمی که ساکت شد. شنیدم که به مامانی میگفت : ای کاش خدا یک مامان خوب به من میداد. مامانی بهش میگفت :  مامانت که خوبه تو رو خیلی دوست داره . چرا فکر میکنی خوب نیست. نادیا میگفت: آخه آدامس من رو انداخت دور. تا باباش از در اومد تو، بهش گفت: مامانم آدامس من رو انداخت دور. فردا صبحش از اداره زنگ زدم بهش اولین جمله ای که به من میگه اینه: مامان چرا آدامسم رو انداختی دور؟؟ هیچی دیگه کلی براش توضیح دادم که اشتباه کردم و فکر کردم پوست آدامسه و متوجه نشدم که داخلش آدامس وجود داره و قول دادم که مثلش رو براش بخرم. تا بالاخره راضی شد خانم خانومها.

هفته گذشته نادیا چشمش به گواشها افتاد و هوس نقاشی کرد. کلی نقاشی کشید و هرکدوم رو هم برای کسی میکشید. نقاشی برای مامان، بابا، مامانی، دایی مهدی ، نیلوفر، شبنم و عمه بهاره و خودش .جالب اینجا بود که برای هرکدوم یک طرح خاص و یک رنگهای خاصی هم به کار میبرد. اولین نقاشی برای مامان بود پر از خطوط مدور با رنگهای شاد و قرمز و نقاط و ضربه هایی که با نوک قلم مو زده بود . نقاشی برای مامانی پر بود از رنگ و کل صفحه کاملاً پر شده بود ، نقاشی عمه بهره رنگین کمان بود و....

روز سه شنبه گذشته هم نوبت نادیا بود که غذای گرم ببره کانون ، که با دوستاش بخورند . من و نادیا با کمک هم ماکارونی درست کردیم و نادیا در خورد کردن قارچها به مامان کمک کرد. خیلی تاکید کردم به مامانی که حتماً به مربیش بگو نادیا هم در درست کردن غذا کمک کرده مامانی هم گفته بود و نادیا کلی ذوق کرده بود. این تعریفها خیلی در افزایش اعتماد به نفس بچه ها موثره. فدای اون ذوق کردنت عزیز دلم .

پسندها (0)
شما اولین مشوق باشید!

نظرات (0)